جدول جو
جدول جو

معنی کشاک - جستجوی لغت در جدول جو

کشاک
(کَ)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکاک
تصویر شکاک
کسی که بسیار شک می کند، بسیار شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراک
تصویر کراک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک)
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشاک
تصویر غشاک
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکک
تصویر کشکک
استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
بسیار کشف کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ/ کِ کَ / کِ)
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ.
سوزنی.
فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
خاقانی.
هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد
آتش سودای او جانم در آتش می کشد.
عطار.
کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود
بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر.
سیف اسفرنگ.
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
همی بعالم علوی رود ز عالم پست.
سعدی.
دریا بوجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست.
واعظ قزوینی.
اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد
بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد.
واعظ قزوینی.
، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی).
دل چو نعل اندر آتش اندازد
عرش را در کشاکش اندازد.
اوحدی.
، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء).
، آمدوشد. آمدورفت:
چرخ نارنج گون چو بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است.
خاقانی.
، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش.
- کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه:
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
جمع واژۀ کشکول. (یادداشت مؤلف) : خرجوا علی جماعه من الفقراء تأخروا عن رفقتنا فسلبوهم حتی النعال و الکشاکل. (سفرنامۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشاغ
تصویر کشاغ
آشکارگی پیدایی، پوست باز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکک
تصویر کشکک
استخوان روی مفصل زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاط
تصویر کشاط
کشتگر (سلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاد
تصویر کشاد
گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاح
تصویر کشاح
داغ پهلو داغی که بر پهلوی ستوران نهند
فرهنگ لغت هوشیار
پیچش شکم ز حیر: عارض چو شود کناک و نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب صادق (حاذق) از خوردن معجون بنفسج گردد بر ماده مرض طبیعت فایق. (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاه
تصویر کشاه
آک آهواک زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشای
تصویر کشای
گشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک مزرعه کوچک: (زا لکی کرد سر برون ز نهفت کشتک خویش خشک دید و بگفت:) (علت رزق تو بخوب و بزشت گریه ابرنی و خنده کشت)، (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
استخوانی است فرد که در ساختمان مفصل زانو شرکت میکند و در ضخامت و تر عضله چهار سر قرار دارد. این استخوان مثلثی شکل است بطور یکه قاعده اش در بالا و راسش بطرف پایین قرار میگیرد. از جلو بعقب مسطح و دارا دو سطح قدامی و خلفی و یک قاعده و یک راس و دو کنار طرفی است رضفه استخوان کاسه زانو
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبان، نگهبان، نوبت دار کشک ترکی پاسپایی (گویش گیلکی) نگاهبانی مراقبت پاس: (میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند)، یا اهل کشیک. کشیکچیان قراولان: و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند. یا در کشیک بودن، پاسدار بودن قراول بودن: (از قور چیان ذو القدر که در کشیک بودند مصرنامی قور غلو بجوهه سلطان زخم کاری زده نا چیز گردانید)، پاسدار قراول
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراک
تصویر کراک
کرک، بلدر چین: (چنان اندیشد او از دشمن خویش که باز تیز چنگال از کراکا) (دقیقی رودکی) توضیح: در فرهنگها بمعنی عکه (کشکرک) و نیز دم جنبانک آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباک
تصویر کباک
طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بسیار شک و تردید داشته باشد همرده زنجیره گون، خانه های جور، همریخت از پارسی شکدار پر گمان بسیار شک کننده، جمع شکاکین، کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
از هر سو کشیدن و بردن و آوردن: (مرد باید که در کشا کش دهر سگ زیرین آسیا باشد)، (سعدی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاک
تصویر وشاک
تک (سرعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
((کَ کَ))
به هر طرف کشیده شدن، کنایه از گرفتاری و حوادث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
دو دل، پرگمان
فرهنگ واژه فارسی سره