حالت گشاد بودن. گشادگی. (از آنندراج). گشادی: کرد تسخیرقلعه ای در دی کاسمان هست زو یکی منظر در بلندی چو بخت شاه جهان در کشادی چو دست این چاکر. مرشد یزدجردی (از آنندراج). رجوع به گشادی شود
حالت گشاد بودن. گشادگی. (از آنندراج). گشادی: کرد تسخیرقلعه ای در دی کاسمان هست زو یکی منظر در بلندی چو بخت شاه جهان در کشادی چو دست این چاکر. مرشد یزدجردی (از آنندراج). رجوع به گشادی شود
منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. (از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان. (ناظم الاطباء) : زمین کشانی و ترکان و چین ترا باشد آن همچو ایران زمین. دقیقی. سپه دید چندان که دریای روم از ایشان نمودی چویک مهره موم کشانی و سکنی و وهری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه. فردوسی. ز سغد و کشانی سپه برگرفت جهانی بدو مانده اندر شگفت. فردوسی. در خاطر چنین می آید که حضرت ایشان کشانی اند وقت صبح بودکه به کشانی رسیدند. (انیس الطالبین ص 153). رجوع به کشاندن شود
منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. (از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان. (ناظم الاطباء) : زمین کشانی و ترکان و چین ترا باشد آن همچو ایران زمین. دقیقی. سپه دید چندان که دریای روم از ایشان نمودی چویک مهره موم کشانی و سکنی و وهری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه. فردوسی. ز سغد و کشانی سپه برگرفت جهانی بدو مانده اندر شگفت. فردوسی. در خاطر چنین می آید که حضرت ایشان کشانی اند وقت صبح بودکه به کشانی رسیدند. (انیس الطالبین ص 153). رجوع به کشاندن شود
آنچه قابل کشیدن است. - داروی کشیدنی، داروئی که با میل به چشم می کشند: چون تفرق الاتصال تولد کرده باشد از استقرار فائده نباشد و قوت داروهای کشیدنی دشخوار بدو رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشیدن شود
آنچه قابل کشیدن است. - داروی کشیدنی، داروئی که با میل به چشم می کشند: چون تفرق الاتصال تولد کرده باشد از استقرار فائده نباشد و قوت داروهای کشیدنی دشخوار بدو رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشیدن شود
فراخی سعه مقابل تنگی، ساحت وسعت: هر گاه که فضا دل یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشد، پاکی خوشی: تا هوا را گشادگی و خوشی است تا زمین را فراخی و پهناست... . (فرخی)، فرح انبساط، فراخی نعمت خصب نعمت، انفصال فرجه مقابل پیوستگی اتصال: و مایه ها بطبع از هم گشادگی و گریز میجویند، غلظت
فراخی سعه مقابل تنگی، ساحت وسعت: هر گاه که فضا دل یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشد، پاکی خوشی: تا هوا را گشادگی و خوشی است تا زمین را فراخی و پهناست... . (فرخی)، فرح انبساط، فراخی نعمت خصب نعمت، انفصال فرجه مقابل پیوستگی اتصال: و مایه ها بطبع از هم گشادگی و گریز میجویند، غلظت
آنچه لایق کاشتن باشد آنچه سزاوار کاریدن بود: (گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که حمله بگذاشتنی است . {} بگذاشتنی است هر چه در عالم هست الا فرصت که آن نگهداشتنی است) (اوحدی)
آنچه لایق کاشتن باشد آنچه سزاوار کاریدن بود: (گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که حمله بگذاشتنی است . {} بگذاشتنی است هر چه در عالم هست الا فرصت که آن نگهداشتنی است) (اوحدی)