جدول جو
جدول جو

معنی کسیان - جستجوی لغت در جدول جو

کسیان(کُ سَ)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه. دامنه و سردسیر است و 275تن سکنه دارد. از نهر کسیان و چشمه مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیسان
تصویر کیسان
(پسرانه)
مانند پادشاه، دارای منش شاهانه، لقب مختار ثقفی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
کسل، سست، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیان
تصویر نسیان
فراموش کردن، فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان قنقری سفلا است که در بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُسْ سیا)
کوسی ها. کشو. کاسو. کاسی. کیسی. کوسی. کاس سیت. و رجوع به کاسیان در همین لغت نامه و ایران باستان ج 2 صص 1907-1909 شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شل و برجا مانده. اکسح. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ج، کسحان. لنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ اکسح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ کسحان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه الحدیث الصدقه مال الکسحان و العوران. (منتهی الارب). رجوع به اکسح و کسحان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
دهی است از دهستان طارم بالابخش سیردان شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 80تن سکنه دارد. و دارای معادن زاج سیاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ)
خوابنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کری ّ. خواب آلود وپینکی زننده را گویند. (برهان) ، دونده. (منتهی الارب) (آنندراج). کری ّ. رجوع به کری شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پرنده ای است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است و150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سست و کاهل. ج، کسالی [ک لا / ک لا] . کسالی، کسلی [ک لا] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کسالی [ک لا] . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ قَ یِ)
دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه. کوهستانی است و 482 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. این دهستان در خاور دهستان زیر آب واقع شده و منطقه ای است کوهستانی و جنگلی هوای آن معتدل و مرطوب است. دهستان از 16آبادی نزدیک بهم تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000تن و قراء مهم آن عبارتند از کچید، اتو، لاجیم، بهمنان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
شهری است به ناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز برآب چاه کنند و نعمتی فراخ و هوائی معتدل دارد. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
از دیه های وازکرود است به ناحیۀ قم. (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
کاسی ها، از اقوام قدیم زاگروس، در کتاب ایران از آغاز تا اسلام آمده است: گزارشهای مربوط به عهد سلطنت پسر حامورابی از عقب راندن حملات قشون کاسیان سخن رانده، از آن پس در مدت 150 سال، بابل در معرض نفوذ صلح جویانۀ این کوهستانیان بود که بدشت فرود می آمدند تا به عنوان فلاح شغلی پیدا کنند، آنان در حدود نیمۀ قرن هیجدهم به زور وارد کشور مذکور شده آن را اشغال کردند، تسلط ایشان طویلترین فتح خارجی است که در بین النهرین شناخته شده، و مدت 576 سال طول کشیده و فقطدر 1171 قبل از میلاد سلطۀ آنان به پایان رسیده است، محوطۀ زاگرس که مسکن کاسیان بود، مربوط به قسمت مرکزی رشته جبال لرستان جدید است، اما حکومت آنان در طرف شمال و مشرق آن ایالت توسعه یافته و به قول بعض محققان شامل ناحیۀ اطراف همدان هم میشده است، تودۀ جمعیت که در اصل آسیائی بودند، در آغاز هزارۀ دوم به توسط هند و اروپاییان که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده بودند، مجاز شدند که خود را در میان طبقۀ حاکمه جای دهند، هر چند زبان خویش را از دست دادند، متون بابلی مربوط به کاسیان نشان میدهد که در ناحیۀ آنان، اختلاطی از آیینهای مختلف وجود داشته که در آن خدایانی از منشاء آسیانی در جنب خدایان بابلی و ارباب انواع هند و اروپایی قرار داشته اند مثلاً شوریاشن، سوریای هندو، ماروتاش یا ماروت هندی و بوریاش که بورآس یونانی باشد، به نظر میرسد که اسب نشانه ای الهی در نظر کاسیان بوده، و محتملاً توسط طبقۀ حاکمه در آن ناحیه داخل شده، چنانکه در دولت میتانی نیز همین امر تحقق یافته است، خدای بومی، کاشّو، بدون شک موجب تسمیۀ نام قوم مذکور - آنچنانکه در میان قبایل آسیانی شناخته شده - گردیده است، قدیمترین مراجعی که در آنها ذکر کاسیان به عمل آمده، متون مربوط به قرن بیست و چهارم قبل از میلاد است که متعلق به عهد پوزور اینشوشیناک است، به نظر میرسد که آنان در طی هزارۀ سوم قبل از میلاد نسبهً بی اهمیت بودند، آشوریان آنان را به نام کاسی میشناختند، این اسم به شکل کوسایوئی توسط استرابون یاد شده و او جای کاسیان را در ناحیۀ شرقیتر، در دربندهای خزر بالای تهران یاد میکند، تصور میکنند نام شهر قزوین و همچنین دریای خزر، ممکن است حاکی از خاطرۀ این قوم باشد، کلمه یونانی کاسیتیریس (به معنی قلع) به معنی فلزی است ’که از ناحیۀ کاسیان می آید’ نام همدان پیش از عهد مادها اکسایا بود که در آشوری کار - کاسی به معنی ’شهر کاسیان’ است در هر حال ممکن است که اصطلاح کاس - سی یا کاس - پی مفهوم نژادی وسیعتری از تسمیۀ قوم واحد، در میان اقوام بسیار زاگرس داشته باشد، و بلکه شامل همه اقوام آسیائی که ایران را اشغال کردند، میشده است، نام کاسیان - چنانکه بعدها توسط استرابون یاد شده - به منزلۀ میراثی است ازسکنۀ بسیار قدیم، و با وجود آنکه بومیان ناحیه مدتها پیش از بین رفته بودند، این اسم به مهاجمان جدید اطلاق گردید، خاطرۀ مهاجمۀ کاسیان تأثیری عمیق و متمادی در ذهن بابلیان باقی گذاشت، آنان این خاطره رابا نیرو و قدرتی خارق العاده که کمتر در مهاجمان بیگانه دیده شده بود توام کردند، لابد این امر علل و اسبابی داشته که منجر به طول دوران تسلط کاسیان شده است، در هر حال تعداد نسبت اندک متون و اسناد عهد کاسی تعجب آور است و موجب این فرض شده که در این دوره رکودی طولانی وجود داشته است، به نظر میرسد که کاسیان مسؤول سکوت ممتدی که در اطراف بابل و عیلام حکمفرماست میباشند، ولی ما از منابع دیگر میدانیم که کاسیان با مصر در عهد ’امارنا’ درتماس بودند، در این عهد تجدید قوایی در آشور مشاهده میشود، چه او توانست سرحد خود را به وسیلۀ معاهده ای در ناحیۀ حلوان تأمین کند انقراض کاسیان به توسط قوای بابلی صورت نگرفت بلکه عیلام نخستین دولتی بود که در هنگامی که کاسیان هنوز به شدت بابل را تحت اشغال داشتند، نیرو گرفت و آخرین ضربت خود را وارد آورد، (ایران از آغاز تا اسلام تألیف ر، گیرشمن، ترجمه دکتر معین صص 47 - 49)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ/ کُ رِ)
فدا بود یعنی بدلی که خود را یا دیگری را از بلا برهاند. (برهان) (آنندراج) :
چون نیاز آید سزاوار است داد
جان من کریان این سالار باد.
بوشکور
لغت نامه دهخدا
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
موضعی است به عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِسْ)
جمع واژۀ قسی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آسی، مردمان مملکت آس، - زبان آسیان، لهجه ای از زبان فارسی قدیم: دنه، نام زن است به زبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)، صابوته، زن پیر باشد بزبان آسیان، هاز، بدان بزبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تثنیۀ حسی. در شعر عرب آمده ویاقوت گوید: شاید نام جایی باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
اندوهگین
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شاعری اساطیری از اهالی اسکاتلند، در مائۀ سوم میلادی، پسر فن گال، پادشاه مرون. گویند در محاربۀ با رومیان شرکت داشته و دچار بلایا و مصائب گردیده و چشمش نابینا شده است و در هنگام پیری در کوههای اسکاتلند انزوا اختیار کرده و به تغنی اشعاری که درباره محاربۀ با رومیان سروده بود تسلی می یافت. ماک فرس به نام وی در 1760 میلادی مجموعه ای از اشعار را منتشر کرد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یوم بسیان، جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزاره را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید:
و کم غاورت خیلی ببسیان منکم
ارامل عقری او اسیرا مکفرا.
(مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یا)
مصغر مساء. شبانگاه. ج، مسیانات. (منتهی الارب) : أتیته مسیاناً، آمدم آن را در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسیان
تصویر نسیان
فراموشی، فرو شدن از خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
بیوفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریان
تصویر کریان
چرتی خواب آلوده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
تنبل سست بیکاره، تنبل سه انگشتی از جانوران سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیان
تصویر نسیان
((نِ))
فراموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
((کَ))
سست، کاهل
فرهنگ فارسی معین