جدول جو
جدول جو

معنی کسلانه - جستجوی لغت در جدول جو

کسلانه(کَ نَ)
مؤنث کسلان یعنی زن سست و کاهل. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکسانه
تصویر رکسانه
(دخترانه)
روشنک، رکسانا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانۀ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانۀ ازدواج، آستان، کنایه از زن، همسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
کسل، سست، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسخانه
تصویر آسخانه
آسیاکده، جایگاه آسیا، محل آسیا، سرآسیا، آسیاخانه، آسکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، چخت، سقف خانه، آشکوب، برای مثال تا همی آسمان توانی دید / آسمان بین و آسمانه مبین (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۱)، ارتفاع معینی که برای ابر یا بخار تعیین کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نَ / نِ)
کلانۀ آهنگر. آتشدان آهنگر. کورۀ آهنگر. تنور آهنگر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سست و کاهل. ج، کسالی [ک لا / ک لا] . کسالی، کسلی [ک لا] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کسالی [ک لا] . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ قَ یِ)
دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه. کوهستانی است و 482 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
دیگری. دیگران. غیر. آنکه خودی نیست. اجنبی. (یادداشت مؤلف) :
بیدار و هشیوار مرد ننهد
دل بر وطن و خانه کسانه.
ناصرخسرو.
آمدنی اندرین سرای کسانند
خیره برون شو از این سرای کسانه.
ناصرخسرو.
نبینی همه خویشتن را نشسته
غریب و سپنجی ب خانه کسانه.
ناصرخسرو.
، آدمی و انسانی و مانند انسان، انسانیت و مروت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
قریه ای است بین ری و ساوه و قسطانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کستنه. ظاهراً از کلمه لاتینی کستانه مأخوذ است. شاه بلوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است. (مافروخی ص 40)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 900 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانه
تصویر سلطانه
مونث سلطان شاه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکخانه
تصویر سکخانه
میکده و شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسخانه
تصویر خسخانه
خانه تابستانی که از خس سازند
فرهنگ لغت هوشیار
مربوط به سال آنچه که در هر یک سال یک بار منعقد میشود:) جشن سالانه دبستان... . (، مجلس تذکری که در روز وفات عزیزی منعقد کنند، بهر سال در هر سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمانه
تصویر رسمانه
آیینی درباری بطور رسمی: (رسمانه رفتار میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، عرش، آسمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
آستان، حضرت، جناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسلانی
تصویر کسلانی
در تازی نیامده ناتوانی سستی نا توانی سستی کاهلی: (چون دید مرا گفت دارا سر مهمانی گفتم که بلی دارم بی سستی و کسلانی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
تنبل سست بیکاره، تنبل سه انگشتی از جانوران سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
دیگران، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسلان
تصویر کسلان
((کَ))
سست، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
آنوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
تونل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
ساحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
عاریتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف
فرهنگ واژه فارسی سره