جدول جو
جدول جو

معنی کسطل - جستجوی لغت در جدول جو

کسطل
(کَ طَ)
کسطال. غبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسطال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسل
تصویر کسل
سستی کردن، کاهلی، بی حالی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسل
تصویر کسل
ناخوش، بی حال، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستل
تصویر کستل
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطل
تصویر سطل
ظرف فلزی دسته دار برای آب، دلو
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
گسیل. رجوع به گسیل شود. در فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه (با کاف تازی) معانی نامزد و منتخب شده و روانۀ سفر و دفع و طرد داده شده است
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
دراز کشنده و دست یازنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از تاج العروس).
- اسد کعطل، شیر یازنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بازداشتن کسی را از اراده اش. (از تاج العروس) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کسطل. غبار و گرد و خاک. (ناظم الاطباء). غبار. لغتی است در قسطان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زن سست و تنبل. (ناظم الاطباء). زن سست. (منتهی الارب) ، جاریه کسول، دختر نازپرورده که از مجلس خود بیرون نرود و هو مدح لها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در حاشیۀ مثنوی این لفظ به معنی دور و جدا نوشته شده است و در لطائف و غیره یافت نشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ظاهراً صحیح کلمه گسال است. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود، به لغت شامی، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان) ، ام ّقسطل،بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
شاه بلوط. آن را به عربی بلوطالملک خوانند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته گردخاک جنگ، مرگ، شابلوت از گیاهان شاه بلوط. توضیح به نظر می آید که محرف معرب قسطن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه، ظرف بزرگ فلزی که با یک دسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسطال
تصویر کسطال
کسطل گرد گرد خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسل
تصویر کسل
سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسط
تصویر کسط
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسل
تصویر کسل
((کَ سْ))
سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسل
تصویر کسل
((کَ س))
سست، تنبل و کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطل
تصویر سطل
((سَ طْ))
دلو، ظرفی برای حمل و نقل آب و سایر مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کستل
تصویر کستل
((کُ تَ))
جعل، حشره ای سیاه و پردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسل
تصویر کسل
Languid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کسل
تصویر کسل
languissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کسل
تصویر کسل
lânguido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کسل
تصویر کسل
matt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کسل
تصویر کسل
ospały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کسل
تصویر کسل
вялый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کسل
تصویر کسل
млявий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کسل
تصویر کسل
lánguido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کسل
تصویر کسل
languido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کسل
تصویر کسل
sloom
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کسل
تصویر کسل
थका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی