جدول جو
جدول جو

معنی کسجین - جستجوی لغت در جدول جو

کسجین
(کِ)
دهی است از دهستان اوج تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، کوهستانی است با 415 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجین
تصویر سجین
سخت از هر چیز، شدید، سخت، نام جایی در دوزخ، دائم، ثابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجین
تصویر کجین
جامه ای که در آن ابریشم خام به کار رفته باشد، برگستوان
فرهنگ فارسی عمید
(سِجْ جی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت از هر چیزی. (منتهی الارب) ، دائم. (اقرب الموارد). ثابت، آنکه همواره بی زن باشد، گرداگرد خرمابن. (منتهی الارب). السلتین من النخل. (اقرب الموارد) ، علانیه. (منتهی الارب) ، آب طعم بگشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کج. هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج) که ابریشم فرومایه است، بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان). کجیم. (از آنندراج). بر گستوان باشد که درون آن را به کج آغنده باشند و آنرا کجیم هم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) :
ازجهان منسوخ شد رسم کج آغند و کجین
بعد از این کس را خیال کج نگردد در گمان.
سلمان ساوجی (از فرهنگ جهانگیری).
به اینها موافق شده بهر کین
جبه بکتر و خود و جوشن کجین.
نظام قاری.
دیدۀ زره برروی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. (دیوان نظام قاری ص 151) ، پوشش اسب. (از برهان). رجوع به کجیم شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آرد و روغن را گویند. (برهان). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است. (یادداشت مؤلف) :
بر ابرش خوشرو مزعفر
بستیم کجین آرد و روغن.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بندی. (منتهی الارب). مسجون. (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِجْ جی)
موضعی است که در وی کتاب فجار و کفار بود، یا وادیی است در جهنم یا سنگی است در زمین هفتم. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). کتاب که اعمال شیاطین و مجرمین در آن مسطور است. (غیاث). گفته اند موضعی است که در آن کتاب فاجران و دواوین زمان بود که اعمال ایشان در آن نویسند، و گفته اند کتابی است جامع اعمال فاجران از جن و انس. (از اقرب الموارد) : ان کتاب الفجار لفی سجین. (قرآن 7/83).
از جان پاک رفته بعلیین
وز جسم تیره مانده بسجینم.
ناصرخسرو.
رضای تو قصریست در صحن جنت
خلاف تو سجنی است در قعر سجین.
سوزنی.
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند.
(مثنوی).
جای روح پاک، علیین بود
جای روح هر نجس سجین بود.
(مثنوی).
مباد دشمنت اندر جهان وگر باشد
به زندگانی در سجن و مرده در سجین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دِ کَ)
دهی جزء دهستان دوج تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه است که در 19هزارگزی جنوب بخش و 17هزارگزی شوسۀ تبریز - میانه واقع است. کوهستانی، معتدل است و 175 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی چوب محکم است که آن را بجای فنر بکار برند. (شعوری ج 1 ورق 186). چوب سختی که از آن کمان میسازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در کوهستان واقع شده و سردسیر است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از چشمه سار و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات، نخود، لوبیا، میوه جات، انگور و شغل مردم زراعت و مکاری و جوال و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ)
دریای خزر. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 447). دریای خزر که در زبانهای اروپائی کسپین خوانده می شود. (از فرهنگ ایران باستان ص 291). رجوع به کلمه خزر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک شکافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گرادگرد خرمابن گو کندن تا آب در آن ایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجین
تصویر سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کج، جامه ای بود که در درون آن بجای پنبه ابریشم (کج) می آکندند و در روز جنگ می پوشید ند کج آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجین
تصویر سجین
((س جُ))
نام جایی در دوزخ
فرهنگ فارسی معین
دوزخ، جهنم، زندان، محبس
فرهنگ واژه مترادف متضاد