جدول جو
جدول جو

معنی کزمازق - جستجوی لغت در جدول جو

کزمازق
(کَ / کِ ما زَ)
حب الاثل که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کزمازج و کزمازک و گزمازک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزمازک
تصویر گزمازک
میوۀ گز، بار درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ ما زَ)
کزمازج. کزمازات. حب الائل و کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد). بار درخت کز که به تازی حب الائل نیز گویند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بار درخت گز که حب الاثل نیز نامندش و لغتی فارسی است. جزمازج. (منتهی الارب). کزمازج. کزمازق. کزمازو. گزمازک. برجستگیهای کروی شکل شبیه به فندق که بر روی درخت گزشاهی حاصل می شود و چون دارای تانن فراوان است در رنگرزی و دباغی از آن استفاده می کنند. جزمازو. بقس. حب الاثل. رجوع به گزمازک و مترادفات کلمه شود، طرفا. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به طرفا شود
لغت نامه دهخدا
(کَزْ زا)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش آستانه شهرستان اراک است. این دهستان میان دهستان قره کهریز و دهستان سربند قرار گرفته و تقریباً در وسط آستانه واقع شده است. هوایش سردسیر و سالم و آب آن از قنوات و چشمه سارهای کوهستانی است و در حاصلخیزی و پرآبی معروف است. راه آهن سرتاسری از میان آن میگذرد. از 82 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 60هزار تن است. قراء مهم آن عبارتند از: ازنا، شاه زند که نام قدیم آن ادریس آباد بوده و پس از تأسیس کار خانه قند این نام را بر آنجا نهاده اند، سرسختی، کزاز، پاکل، کلاوه، عضدیه، قلعه آقا حمید، نمک کور، سنجرود، بصری، حصارفر، نهرمیان و توره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کُزْ زا)
بیماریی که از سردی پیدا گردد یا لرزه و ترنجیدگی از سرما. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه بسبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات). مرضی است عفونی که بسبب سم میکربی حاصل میشود و با انقباضات دردناک دایمی عضلات و حملات مشخص همراه است. میکرب این مرض توسط نیکلائه در سال 1885م. کشف شد. این میکرب باسیلی است شبیه یک سنجاق و غیرهوازی و هاگدار که درازیش چهار میکرن وپهنایش چهاردهم میکرن می باشد و در اطرافش مژه های مرتعش وجود دارد. باسیل کزاز در گرد و خاک منازل و گردو خاک قالی که بوسیلۀ کفش آلوده می شود و مخصوصاً در خاک مزارع و باغچه ها و کوچه ها و اصطبلها و خلاصه درغالب نقاط سطح زمین یافت می شود. (از فرهنگ فارسی معین). تبشی بود سخت در تن مردم و بیشتر زنان را افتد گاه زادن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو کزاز.
بوشکور.
- کزاز فکی، قفل شدن دهان و باز نشدن آن بر اثر انقباض عضلات ماضغه است. این عارضه غالباً بسبب عفونتها یا ضربه های وارده بناحیۀ زاویۀ فک اسفل و تحریک شاخه های عصب فک اسفل پدید می آید و با درمانهای موضعی و عمومی مریض بهبود می یابد و همچنین بر اثرابتلا بمرض کزاز از نخستین علایمی است که در مریض دیده میشود تریسموس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُزْ زا)
لقب محمد بن احمد بن اسد محدث است. (منتهی الارب). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(زُ)
کازه. قریه ای است در مرو. (انساب سمعانی ورق 471 الف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دیهی است از نواحی سغد سمرقند بین اشتیخن و کشانیه. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ نَ)
کزوزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خشک شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، تندمزه گردیدن، بخیل و کم خیر شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنگ کردن: کزالشی ٔ، تنگ کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باهم نزدیک نهادن گام: کزخطاه، باهم نزدیک نهاد گام را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزّ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکزم. مادیان ستبر و کوتاه لب. (ناظم الاطباء).
- اذن کزماء، گوشی کوتاه. (مهذب الاسماء).
- رجل کزماء و کزمه، پای انگشتان خرد. (مهذب الاسماء).
- شفه کزماء، لبی باریک و خرد. (مهذب الاسماء).
- ید کزماء، دست کوتاه انگشت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ زِ)
جمع واژۀ زمزمه. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زمزمه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ زِ)
چاهی است نزدیک خانه کعبه، شرفها الله تعالی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بمعنی زمزم. (آنندراج). نام چاهی است در نزدیکی خانه کعبه که زمزم نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به زمزم شود
لغت نامه دهخدا
(زُ زِ)
ماء زمازم،آب بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماء زمزم و زمزام. و زمازم، ای بین الملح و العذب. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لِ)
زملق. (منتهی الارب). کسی که پیش از دخول انزال کند. (ناظم الاطباء). رجوع به زملق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالابخش سربند شهرستان اراک، کوهستانی و سردسیر است و 1027 تن سکنه دارد. این ده از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده و شغل اهالی علاوه بر زراعت و گله داری قالی وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ)
نوعی ازطرفاء. شیخ الرئیس در مفردات قانون گوید: هو ثمرهالطرفا. رجوع به گزم و گزمازو و گزمازک و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گزمازک است که میوۀ درخت گز باشد. (برهان). طرفا. (تفلیسی). ثمرهالطرفا. گزمازک. (الفاظ الادویه). رجوع به گزمازک و گزمازج و گزم و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابوبکر محمد بن محمد بن جعفر بن جابر... رزمازی سغدی دهقان. از عبدالملک بن محمد استرآبادی و جز وی روایت دارد و ابوسعد ادریسی از وی روایت کرده است. مرگ رزمازی بسال 377 هجری قمری بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رزماز که دیهی است در سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب است به کزمان که انتساب به جد اعلی است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
این نام در کتول و کجور و جواهردشت رامسر متداول است و آن گونه ای از بلوط است. (یادداشت مؤلف). یکی از گونه های بلوط است که به نام محلی پالط نیز خوانده می شود. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ زِ)
مأخوذ از گزمازک فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). به پارسی کزمازک گویند. (ترجمه صیدنه). تاکوت. فربیون. گزمازک. (یادداشت مؤلف). حب الاثل است که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کزمازک و گزمازک شود
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ)
بار و میوۀ درخت گز را گویند و معرب آن جزمازج است و به عربی ثمرهالطرفا خوانند و حب الاثل همان است. (برهان) (آنندراج). بار درخت گز. (الفاظ الادویه). مؤلف اختیارات بدیعی نویسد: شعر الجن است و گویند آن پرسیاوشان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمازو
تصویر کرمازو
یکی از گونه های بلوط است که بنام محلی پالط نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزمازو
تصویر جزمازو
گزمازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزمازج
تصویر جزمازج
گزمازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمازم
تصویر زمازم
آب لبشور آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
طرفا، برجستگیهایی کروی شکل شبیه بیک فندق که بر روی درخت کزشاهی حاصل میشود و چون دارای تانن فراوان است در رنگرزی و دباغی از آن استفاده میکنند جزمازج جزمازو بقس حب الاثل
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمازج
تصویر گزمازج
گز مازک طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
((کُ))
عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم
فرهنگ فارسی معین
زمینی که یک سال قبل شخم خورده و آماده ی کشت باشد
فرهنگ گویش مازندرانی