جدول جو
جدول جو

معنی کزدیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کزدیدن(مَ رَ کَ / مَ رِ کِ بَ تَ)
پیراستن باشد که بریدن شاخه های زیادتی درخت است. (برهان) (آنندراج). پیراستن درخت و تراش دادن و تراشیدن و آراستن، جلا دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندیدن
تصویر کندیدن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی و بی خبر که صاحب مال در آن لحظه آگاه نشود، دزدی کردن، کنار کشیدن خود
فرهنگ فارسی عمید
(زِ دَ)
بردن. سرقت. به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن. برداشتن مال دیگری برای خود درنهان. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه. (ناظم الاطباء). احتراس. اختراب. استباع. (از منتهی الارب). اسلال. (تاج المصادر بیهقی). بوق. (از منتهی الارب). توسل. (دهار). حرس. (منتهی الارب). سبع. عدوان. عدی ̍. عهار. عهاره. عهر [ع / ع / ع ه] . عهور. عهوره. فقع. لصاص. لصص. لصوص. لصوصه. لصوصیه. معاهره. (از منتهی الارب) : بازرگانان فرزندان ایشان را [مردم سودان را] بدزدند و بیارند و خصی کنند... و اندر میان ایشان مردمانی اند که فرزندان یکدیگر را بدزدند. (حدود العالم).
به زلف تنگ ببندد بر آهوی تنگی
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.
منجیک.
به گربه ده و به غلبه، سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.
کسائی.
او دزدد و من گدازم از شرم
دزدافشاریست این نه آزرم.
نظامی.
بدزدید بقال ازونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
به برجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان سعدی) خرابه، خرب، خروب، دزدیدن شتر کسی را. (از منتهی الارب). غلل، غلول، چیزی از غنیمت بدزدیدن. (دهار). قف، دزدیدن صیرفی سیم را میان انگشتان. (منتهی الارب).
- امثال:
چاه نکنده منار دزدیدن، پیش از آب موزه کشیدن. (امثال و حکم).
اول چاه را بکن سپس منار بدزد، نظیر: چاه نکنده منار دزدیدن. (امثال و حکم).
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است.
مدزد و مترس، نظیر: آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. (امثال و حکم).
- چرخ عمر کسی دزدیدن، کاستن و گرفتن زندگی او:
از تو هموار همی دزدد عمرت را
چرخ بیدادگر و گشتن هموارش.
ناصرخسرو.
- دزدیدن چشم، چشم دزدیدن، برطرف کردن نگاه از کسی یا از چیزی. خودداری کردن از نگاه. دزدیده نگاه نکردن:
چشم دزدیدم ز نور حضرتش
تا نپنداری که عمدا دیده ام.
خاقانی.
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب
گه به نظر بشکنیم چشم رقیب ترا.
خاقانی.
- دزدیدن چشم یا دیدۀ کسی، آنگاه که او نگاه نمی کند عملی را مرتکب شدن. عملی را انجام کردن که کس حاضر نبیند. گاه غفلت او از نظاره، عملی را انجام کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، سلب کردن و ربودن، چون هوش دزدیدن و میل دزدیدن و ذوق دزدیدن و جز آن. (آنندراج) :
ز بس دست تماشایش ز رخسارش صفا دزدید
چو گرد سرمه بعد از مرگ باشد نور در خاکم.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
فغان من ز دل عاشقان هوس دزدد
دراز سرمه خاکسترم نفس دزدد
بود ملاحت خال سیاه لعل لبت
چنان که میل شکر از دل مگس دزدد
بیاد زلف تو دل آنقدر بتنگ آید
که ذوق شبروی ا ز خاطر عسس دزدد.
طاهر وحید (از آنندراج).
- دزدیدن دل، دل ربودن:
به مژده دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من بردی
این شگفتی که دید دزد به مزد.
ابوسلیک گرگانی.
، جایی را به زور و غلبه تصاحب کردن. از تصرف صاحبان آن بدرآوردن و تصرف کردن: آن سال عبدالعزیز قلعۀ رویین دژ بدزدیده بود و در آنجا نشسته و دم عصیان میزد. (راحهالصدور راوندی). به شب مردمان کوهستانی را [که] کمرشو گویند به ولایت ایشان ببرد و قلعه بدزدید تا جمله مردم دماوند... بر او جمع شدند. (تاریخ طبرستان). اصفهبد مدتی فارغ بود تا کسان جاولی قلعۀ سواته کوه از مردم اصفهبد بدزدیدند. (تاریخ طبرستان)، کاستن. مخفی کردن.
- دزدیدن سال، کم گفتن سالهای عمر. (از آنندراج) :
این کهن سالان که می دزدند سال خویشتن
کهنه دزداننددر تاراج مال خویشتن.
صائب (از آنندراج).
، پنهان کردن، چون دزدیدن نفس و لب و سر و پهلو. (از آنندراج)، به یکسو کشیدن. به کناری کشیدن. ناگهان از معرض دید یا اصابت چیزی خارج ساختن چنانکه سر یا دست یا تن یاپای را.
- دزدیدن سر را، بسرعت سر خود را بسوئی دیگر یازیدن.خود را دزدیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار کشیدن آن:
همتم سر ز تاج دردزدد
اینت دزد امین که من دارم.
خاقانی.
ز خاک پای مردان کن چو تخت حاسبان تاجت
و گر تاج زرت بخشند سر دردزد و مستانش.
خاقانی.
قبوع، سر دردزدیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دزدیدن خود در همین ترکیبات شود.
- دزدیدن سر یا خود یا خویشتن،خود را کنار کشیدن یا بحالتی دیگر درآوردن چنانکه نشستن یا خمیده ایستادن تا تیر و مانند آن به وی اصابت نکند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این روز چنان افتاد که خشت بینداخت [مسعود] و شیر خویشتن رادزدید تا خشت با وی نیاید. (تاریخ بیهقی).
- دزدیدن قد، بالا و قامت خود را کوتاه نمودن. قد خویش خم کردن تا کوتاه نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دزدیدن یال، کنار کشیدن آن. به یکسو کشیدن آن:
بدزدید یال آن نبرده سوار
بترسید و سیر آمد از کارزار.
فردوسی.
مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.
فردوسی.
به ترک اندر افتاد خم دوال
سپهدار ترکان بدزدید یال.
فردوسی.
کمندی بینداخت بر پور زال
همان از کمندش بدزدید یال.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَعْ شُ دَ)
کندن. (آنندراج). کندن و کندن فرمودن. (ناظم الاطباء). کندن فرمودن. به کندن واداشتن. (فرهنگ فارسی معین) : عبط، اعتباط، کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب) ، بیرون آوردن. خارج کردن. درآوردن. (ازفهرست ولف). کندن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو بهرام برخاست از خوابگاه
برآمد بر او یکی نیکخواه
که کبروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکندیددر پیش زاغ.
فردوسی.
این ساعت گردنتان زدمی و بیختان کندیدمی. (ترجمه اعثم کوفی ص 68). میخها را می کندیدند... و کندید میخها را. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیان
تصویر ازدیان
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
((دُ دَ))
بردن مال یا پول دیگران به طور مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیدن
تصویر زندیدن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
دستبرد زدن، ربودن، سرقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
لسرقةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
Rob, Sneak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
voler, se faufiler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
красти , крастися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kuiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
воровать , красться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
چوری کرنا , چپکے سے چلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
চুরি করা , চুপিচুপি চলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
ขโมย , เดินแอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
soymak, gizlice yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kraść, skradać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
훔치다 , 살금살금 걷다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
盗む , こっそり歩く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
לגנוב , לחמוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
चोरी करना , चुपके से चलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stehlen, schleichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stelen, sluipen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
robar, escabullirse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
rubare, sgattaiolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
roubar, esgueirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
偷 , 偷偷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
mencuri, menyelinap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی