جدول جو
جدول جو

معنی کزب - جستجوی لغت در جدول جو

کزب
(کُ)
کنجارۀ روغن. (منتهی الارب). کنجارۀ روغن و تفالۀ میوه ها که عصیر آنها را گرفته باشند. (ناظم الاطباء). کسب و آن تفالۀ روغن است. (از اقرب الموارد). رجوع به کسب شود، درختی است. (منتهی الارب). یک نوع درخت صلب. (ناظم الاطباء). درخت صلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کزب
(رَ ذَ)
خردی استخوانهای پشت پای و درهم کشیدگی آن و آن عیب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتب
تصویر کتب
کتاب ها، نوشته ها، اوراق چاپ شده جلد شده، جمع واژۀ کتاب
کتب اربعه: چهار کتاب آسمانی، شامل صحف ابراهیم، تورات، انجیل و قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعب
تصویر کعب
بند استخوان، استخوان بندگاه پا و ساق، پاشنۀ پا، شتالنگ، در ریاضیات ریشۀ سوم عدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوب
تصویر کوب
کوزه، جام
آسیب، صدمه
پسوند متصل به واژه به معنای کوبنده مثلاً آهن کوب، برنج کوب، پایکوب
پسوند متصل به واژه به معنای کوبیده مثلاً سرکوب، طلاکوب
کوب خوردن: صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزبود
تصویر کزبود
کدخدا، بزرگ ده و محله، دهدار، صاحب و بزرگ خانه، شوهر، مرد زن دار، رئیس قبیله، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنب
تصویر کنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، ژوت، قنّب برای مثال دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
دهان، گرداگرد دهان، پوز، نس، منقار پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزب
تصویر حزب
هر یک از قسمت های چهارگانۀ هر جزء قرآن، در علوم سیاسی گروهی از مردم که دارای مرام و مسلک معینی باشند، بهره و نصیب، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری
کلب کلب: کلب الکلب، سگ دیوانه و گزنده، سگ هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسب
تصویر کسب
به دست آوردن، حاصل کردن، انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی، شغل، کار، مقابل اختیار، در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند، اکتسابی، برای مثال کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱ - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرب
تصویر کرب
غم، غصه، اندوه، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ رَ تُلْ بِءْ)
پرسیاوشان. سانقه. سابقه. شعرالجبار. ادیانطن. سبع الارض. (یادداشت مؤلف). رجوع به پرسیاوشان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
منسوب است به کزبران که لقب اجدادی است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ رَ / کُ بَ رَ / کَ بُ رَ)
گشنیز که نوعی از دیگ افزار و آن بری و بستانی باشد و معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). نباتی است از دیگ ابزارها و بری و بستانی دارد و بذرش را جلجلان گویند و به لغت یمن تقده نامند. کلمه معرب کبر کلدانی است. (از اقرب الموارد). گشنیز و آن رستنی باشد معروف سرد و تر است در آخر درجۀ اول. گویند چهل درم عصارۀ آن کشنده باشد و گویند عربی است. (برهان). به فارسی گشنیز نامند و بری و بستانی میباشد بری او برگش ریزه و مایل به زردی و تخمش کوچکتر و هردو عدد بهم ملاصق می باشد و در جمیع افعال قویتر از بستانی و از آن زبونتر است و بری وبستانی او مرکب القوی است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ رَ تُثْ ثَ لَ)
قسم اخیر سندریطس است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ رَ تُلْ حَ)
شاه تره. کمون بری. قافنوس. (یادداشت مؤلف). شاهترج. (تحفه) (یادداشت مؤلف). رجوع به شاه تره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
کزب. کنجاره است که نخاله و ثفل مغزهای روغن گرفته باشد. (برهان) (آنندراج). کنجاله و تفاله. (ناظم الاطباء). به فارسی عصارۀ ادهان است و نزد بعضی مختص است به عصارۀ روغن بادام و کنجد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کزب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از ریواس باشد و آن میوه ای است کوهی باندام ساق دست. (برهان). نوعی ازریباس است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). جنسی از ریواس. (صحاح الفرس) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کزبا.
رودکی.
، تمش، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کدخدا و رئیس را گویند. (برهان) (آنندراج). کدخدا. رئیس طایفه. (ناظم الاطباء). و آن مصحف کدیور است. این اشتباه رابار اول حافظ اوبهی کرده و این کلمه را در باب الکاف مع حرف الدال آورده است بی شک اوبهی کدیور را کز بود خوانده و برهان هم بتقلید او همین صورت را آورده وهمین معنی را به او داده است. (یادداشت مؤلف). نیزرشیدی همین صورت را یاد کرده است. هم ممکن است اصل کذبود (= کذبد) باشد مرکب از کذ (=کد) به معنی خانه وبد (پسوند اتصاف و نسبت). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ رَ تُلْ حَ بَ شَ)
ثالیقطرون. (یادداشت مؤلف). دیسقوریوس گوید آن نباتی است دارای برگهای شبیه کزبره جز آنکه روی آنها مرطوب و چسبناک است و ساقۀ آن کوچک باشد. (مفردات ابن البیطار). رجوع به ثالیقطرون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کزبره الثعلب
تصویر کزبره الثعلب
شواکرانک، شاهتره گونه ای شوکران که آنرا شوکران صغیر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبا
تصویر کزبا
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبود
تصویر کزبود
رئیس و بزرگتر طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبره الحبشه
تصویر کزبره الحبشه
سوسنبر سوسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
مرد بی زن، انفراد و تنهائی، زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبره
تصویر کزبره
آرامی تازی گشته گشینز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبرالبری
تصویر کزبرالبری
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزب
تصویر جزب
بهره ونصیب بندگان بندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبود
تصویر کزبود
((کَ))
کدخدا، رییس قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتب
تصویر کتب
نسکها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کذب
تصویر کذب
دروغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسب
تصویر کسب
درآمد
فرهنگ واژه فارسی سره