قزاکند. کژآکند. کژآغند. کجاغند. جامه ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند، نهالی. توشک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قزاکند و کژآکند و کژاغند شود
قزاکند. کژآکند. کژآغند. کجاغند. جامه ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند، نهالی. توشک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قزاکند و کژآکند و کژاغند شود
بر وزن و معنی قزاغند است که جامۀ پنبه و ابریشم آکندۀ آجیده کرده باشد که در روزهای جنگ پوشند، و او را خفتان گویند و نهالی و توشک و جامۀ خواب را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به قزاغند شود
بر وزن و معنی قزاغند است که جامۀ پنبه و ابریشم آکندۀ آجیده کرده باشد که در روزهای جنگ پوشند، و او را خفتان گویند و نهالی و توشک و جامۀ خواب را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به قزاغند شود
به معنی پادشاه بزرگ و عظیم باشد، چه کیا پادشاه و زند بزرگ و عظیم را گویند. (برهان). به معنی پادشاه بزرگ و عظیم الشأن است، چه کیا به معنی پادشاه و زند به معنی عظیم و بزرگ آمده است و کتاب خدا را که پارسیان معتقد بوده اند به این معنی زندخواندند. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه. (اوبهی)
به معنی پادشاه بزرگ و عظیم باشد، چه کیا پادشاه و زند بزرگ و عظیم را گویند. (برهان). به معنی پادشاه بزرگ و عظیم الشأن است، چه کیا به معنی پادشاه و زند به معنی عظیم و بزرگ آمده است و کتاب خدا را که پارسیان معتقد بوده اند به این معنی زندخواندند. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه. (اوبهی)
دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، واقع در 12 هزارگزی شمال رشخوار، دامنه، معتدل. دارای 3 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، واقع در 12 هزارگزی شمال رشخوار، دامنه، معتدل. دارای 3 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سزاوار. درخور. لایق. سزا: و بلطف بی علت ذات او را (انسان را) سزامند سریر خلافت و شایستۀخلعت رسالت کرد. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی). به بسدین لب خود بوسه داد فرق ترا که تاج و افسر شاهانه را سزامندی. سوزنی. ز دوران سپهر خوبی و نیکی نماینده بهر خوبی سزامندم بهر نیکی سزاوارم. سوزنی
سزاوار. درخور. لایق. سزا: و بلطف بی علت ذات او را (انسان را) سزامند سریر خلافت و شایستۀخلعت رسالت کرد. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی). به بسدین لب خود بوسه داد فرق ترا که تاج و افسر شاهانه را سزامندی. سوزنی. ز دوران سپهر خوبی و نیکی نماینده بهر خوبی سزامندم بهر نیکی سزاوارم. سوزنی
مرکّب از: کژ + آغند= آکند، آکنده، کج آغند. کج آکند. قزاکند. کژاکند. قزاغند معرب آن. کزاغند وکزغند. (حاشیۀ برهان چ معین)، کژآگند. گژآگندش. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، جامه ای باشد که درون آن را بجای پنبه ابریشم پرکنند و بخیۀ بسیاری زنند و روزهای جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: کژ + آغند= آکند، آکنده، کج آغند. کج آکند. قزاکند. کژاکند. قزاغند معرب آن. کزاغند وکزغند. (حاشیۀ برهان چ معین)، کژآگند. گژآگندش. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، جامه ای باشد که درون آن را بجای پنبه ابریشم پرکنند و بخیۀ بسیاری زنند و روزهای جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
ظاهراً از: کری، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف). نجیب. جوانمرد. باهمت. (ناظم الاطباء)، با قدرو قیمت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده. ارجمند. لایق. قابل. (یادداشت مؤلف) : لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذه گردانیده مبلغی کرامند از جهات ایشان به خزانۀ عامره رسانده. (دستورالوزراء ص 391). مجموع خواتین و شاهزادگان و امراء ارکان دولت را پیشکشهای کرامند گذرانیده وظیفۀ هواخواهی و خدمتگاری بجای آورد. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 396). اگر تقدیراً منصب حکومت کرمان نباشد اضافی کرامند بر مواجب و اقطاع او برود. (از نامۀ شاه شجاع به برادر سلطان احمد از یادداشت مؤلف). و پسر شیخ محمود مولانا قطب الدین آن نسخه را به نظر انور رسانیده و به صلۀ کرامند محفوظ و بهره ور شد. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 91). شعرا برخاسته در توصیف آن امام وتعریف مأمون خطب و اشعار انشاء کردند و به صلات کرامند محظوظ و بهره مند شدند. (حبیب السیر ج 1 ص 227). مروان بدنژاد را وزیر و داماد خود ساخت (عثمان) و حارث را نیز دختر داده مبلغهای کرامند از بیت المال مسلمانان به این دو برادر و پدر ایشان بخشید. (حبیب السیر ج 1 جزو 4 ص 174)، بااهمیت. مهم. (فرهنگ فارسی معین) : امیر ناصرالدین سبکتگین ابوالفضل را طلب نموده عملی کرامند داده به الطاف و عنایات سرافراز گردانید. (زینت المجالس ص 157)
ظاهراً از: کری، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف). نجیب. جوانمرد. باهمت. (ناظم الاطباء)، با قدرو قیمت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده. ارجمند. لایق. قابل. (یادداشت مؤلف) : لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذه گردانیده مبلغی کرامند از جهات ایشان به خزانۀ عامره رسانده. (دستورالوزراء ص 391). مجموع خواتین و شاهزادگان و امراء ارکان دولت را پیشکشهای کرامند گذرانیده وظیفۀ هواخواهی و خدمتگاری بجای آورد. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 396). اگر تقدیراً منصب حکومت کرمان نباشد اضافی کرامند بر مواجب و اقطاع او برود. (از نامۀ شاه شجاع به برادر سلطان احمد از یادداشت مؤلف). و پسر شیخ محمود مولانا قطب الدین آن نسخه را به نظر انور رسانیده و به صلۀ کرامند محفوظ و بهره ور شد. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 91). شعرا برخاسته در توصیف آن امام وتعریف مأمون خطب و اشعار انشاء کردند و به صلات کرامند محظوظ و بهره مند شدند. (حبیب السیر ج 1 ص 227). مروان بدنژاد را وزیر و داماد خود ساخت (عثمان) و حارث را نیز دختر داده مبلغهای کرامند از بیت المال مسلمانان به این دو برادر و پدر ایشان بخشید. (حبیب السیر ج 1 جزو 4 ص 174)، بااهمیت. مهم. (فرهنگ فارسی معین) : امیر ناصرالدین سبکتگین ابوالفضل را طلب نموده عملی کرامند داده به الطاف و عنایات سرافراز گردانید. (زینت المجالس ص 157)
پارسی تازی گشته گوزاگند گوزاغند شفتالوی خشکانده که میان آن را با مغز گردکان و شکر آگنده اند هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند جوز آگند جوزغند
پارسی تازی گشته گوزاگند گوزاغند شفتالوی خشکانده که میان آن را با مغز گردکان و شکر آگنده اند هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند جوز آگند جوزغند