جدول جو
جدول جو

معنی کریپ - جستجوی لغت در جدول جو

کریپ
پرنده ای شبیه پری شاهرخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریم
تصویر کریم
(پسرانه)
بخشنده، سخاوتمند، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرین
تصویر کرین
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از گریپ
تصویر گریپ
آنفلوانزا، بیماری ویروسی واگیردار حاد دستگاه تنفسی که با عوارضی مانند التهاب مخاط بینی، حلق، تب، سرفه، درد پهلو، سینه درد، سردرد، درد عضلانی و استخوان ها به خصوص دست، پا و کمر بروز می کند، مشمشه، انفلوانزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپی
تصویر کرپی
پلی که روی مرداب بسته شود، پلی که از روی مرداب به دریا متصل گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریه
تصویر کریه
زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریز
تصویر کریز
خانۀ کوچک، کنج خانه، پر ریختن پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریم
تصویر کریم
بخشنده، صاحب کرم، سخی، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کُ)
جمع واژۀ کره به معنی گوی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوپری در ترکی. پل. جسر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلیر. یکی ازگونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد. کوهستانی است و 653 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جوانمرد. بامروت. ج، کرماء، کرام. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جوانمرد. (برهان) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و او از گناه ساده بود.
رودکی.
احمد گفت: خداوند من حلیم و کریم است و اگرنی سخن به چوب و شمشیر گفتی. (تاریخ بیهقی). از وی دریافته تر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کسی ندیده بود. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم خلیک که ندیم امیر یوسف بود مردی ممتع و بکارآمده هم خدمت کسی نکرد و کریم بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 254). اکنون کارها یک رویه شد و پادشاهی کریم و حلیم... بر تخت نشست. (تاریخ بیهقی).
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
یا دینداری بود که از عذاب بترسد یاکریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه)، درگذرنده از گناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخشاینده. بخشنده. باکرم. سخی. ج، کرماء، کرام. (فرهنگ فارسی معین). بارحم. رحیم. آمرزنده. (از ناظم الاطباء). صاحب کرم. گفته اند که کریم اطلاق شود بر جواد کثیرالنفع و همچنین اطلاق شود بر نیکوترین هرشیئی کما قیل: الکریم صفه مایرضی و یحمد فی بابه. صفوج. (از اقرب الموارد). مقابل لئیم. (یادداشت مؤلف) : لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. (کلیله و دمنه).
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور
دست ماگیر که درماندۀ بی بال و پریم.
خاقانی.
چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.
خاقانی.
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا.
خاقانی.
ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.
خاقانی.
خدای تعالی فضل عظیم و صنع جسیم و لطف کریم خود را شامل حال و کافل روزگار خیرآثار او فرماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. (گلستان).
کریمان را به دست اندر درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست.
سعدی.
ور کریمی دوصد گنه دارد
کرمش عیبها فروپوشد.
سعدی.
آن کریم است کو چو ابر بهار
چون بریزد بخندد آخرکار.
مکتبی.
- رجل کریم، یعنی مرد سخی بخشنده و گفته اند: کریم کسی است که سودرساند بلاعوض و کرم افادۀ آنچه راست که سزاوار است بدون عوض پس آنکه مال بخشد بعوض جلب نفع یا خلاص از ذم کریم نیست. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی).
، نیکوکار. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). بزرگوار. (مهذب الاسماء از یادداشت مؤلف). ج، کرام، کرماء. (مهذب الاسماء). بلندهمت. باجلال. مهربان خیرخواه. نیک اندیش. نیک نهاد. سلیم النفس. باملاطفت. (ناظم الاطباء) : وسزد از جلالت آن جانب کریم که رسولان را آنجا دیر داشته نیاید. (تاریخ بیهقی). ابوالقاسم... و قاضی بوطاهر را... به رسولی نامزد کرده می آید تا بر آن دیار کریم... آیند. (تاریخ بیهقی).
کریم دولت و دین آصف سلیمان جاه
جهان لطف و سپهر کرم حبیب اﷲ.
(حبیب السیر ج 3 ص 2).
- کریم السجایا، نیکوخصال. نیک خصلت:
کریم السجایا جمیل الشیم
نبی البرایا شفیعالامم.
سعدی (بوستان).
- کریم الشیم، نیک خصال. نیک خصلت. کریم السجایا:
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا کراست
کیست عظیم انفعال کیست کریم الشیم.
منوچهری.
- کریم الطرفین، کسی که اجداد و پدران مادری و پدری بزرگوار دارد. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) : و خواجه بونصر کهتر برادر بود، اما کریم الطرفین بود. (تاریخ بیهقی). از هر دو جانب کریم الطرفین و پیوستۀ ملوک جهانی. (قابوسنامه). و فخر حسینیان بر حسنیان از این است که جدۀ ایشان شهر بانویه بوده است و کریم الطرفین اند. (فارسنامه ابن البلخی ص 4).
- ، نزد شعرا آن است که جزء آخر مصراع شعر را چنان آرند که جزء اول مصراع تواند شد، مثلاً در این ابیات:
زهی بر دولت میمونت از این حکم
جهانداری ترا زیبد که مثل خویش کم داری
نه همسر با تو کس ز اقران نه همدستت
درین دوران نظیر تو ندیدم در نکوکاری.
(یادداشت مؤلف).
- کریم العفو، بخشندۀ عفو و از صفات خدای تعالی است:
یا کریم العفو ستارالعیوب
انتقام ازما مکش اندر ذنوب.
مولوی.
- کریم النفس، نیک نفس. که نفسی کریم دارد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان سعدی). درویش به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. (گلستان سعدی).
- کریم جبلت، که جبلتی کریم دارد. که طبعی و نهادی بزرگوار دارد: آنگاه دایۀ مستقیم بنیت معتدل هیأت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43).
، گرامی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گرامی شود،
{{اسم خاص}} از اسماء حسنی ̍ است. (از اقرب الموارد). از صفات خدای تعالی است. (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است. (السامی فی الاسامی) :
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
در حضرت کریم تعالی برآورم.
خاقانی.
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفو است از کریم.
سعدی.
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم.
سعدی.
من بندۀ نعمت کریمم
پروردۀ نعمت قدیمم.
سعدی.
هنوز ار سر صلح داری چه بیم
در عذرخواهان نبندد کریم.
سعدی.
کریما به رزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم.
سعدی.
، از اسماء حضرت نبوی که به ذکر آن قرآن ناطق است. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 101) :
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم وسیم بسیم.
سعدی.
- کتاب کریم، یعنی زیبا در معنی و جزالت لفظ و فایده. (از اقرب الموارد).
- ، مجازاً بمعنی قرآن. (از یادداشت مؤلف). در جملۀ سی و دو نام قرآن کریم است و حق تعالی فرمود: اًنّه لقرآن کریم. (نفائس الفنون).
- وجه کریم، یعنی خوش در حسن و جمال. (از اقرب الموارد).
، کثیر. (اقرب الموارد). بسیار و طیب. (منتهی الارب).
- رزق کریم، یعنی کثیر. (از اقرب الموارد).
، سهل و نرم. (منتهی الارب). آسان. (ناظم الاطباء). سهل لین. (اقرب الموارد).
- احجار کریمه، سنگهای گرانبها. (از یادداشت مؤلف).
- قول کریم، سخن سهل و نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- نبات کریم، یعنی سودمند و پرنفع. (از اقرب الموارد).
،
{{اسم}} پرنده ای است و این نام وی بدان جهت است که پیوسته ’یاکریم’ گوید. (از اقرب الموارد). ازانواع کبوتر و آن دست آموز باشد و ظاهراً تعبیر به ’یاکریم’ از صوت این پرنده شده است. رجوع به یاکریم شود، در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست و ممکن است کلمه دگرگون شدۀ کلمه دیگری باشد:
موج کریمی (؟) برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کریم شیره ای. نائب نقاره خانه و از دلقکهای زمان ناصرالدین شاه بود و رجال از ترس زبان او مبلغی به عنوان نعل بهای خرش به وی می دادند. رجوع به تاریخ رجال ایران مهدی بامداد ج 1 صص 396-397 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریب
تصویر کریب
اندوهگین دلمرده، زمین تهی، غلتک نانوایی، گره گره نی بند نی
فرهنگ لغت هوشیار
زکام را گویند که بواسطه سرما و اختلاف هوا تولید می شود و نوع دیگر آن آنفلوانزا می باشد که بیماری سخت و واگیردار می باشد و میکروب آن از راه حلق و بینی داخل بدن می شود و عوارض آن عبارتند از سرفه شدید، سینه درد، خفقان قلب، قی و اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیپ
تصویر کلیپ
فرانسوی برو نهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریس
تصویر کریس
گریس، فریب و خدعه و چاپلوسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریغ
تصویر کریغ
گریز، گریختن، صحیح آن گریغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریم
تصویر کریم
جوانمرد و با مروت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرین
تصویر کرین
جمع کره، گوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریه
تصویر کریه
ناپسند، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپی
تصویر کرپی
پلی که از روی مرداب بدریا وصل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 20 تا 60 سانتیمتر که در اکثر نقاط خصوصا در نواحی بحر الرومی (و همچنین ایران) فراوان است. این گیاه جزو سبزیها خوراکی است و در اغذیه مصرف میشود. ریشه اش راست و خاکستر قهوه یی و درونش سفید رنگ است. ساقه اش مایل برنگ سبز بی کرک است و برگها شفاف و اندکی ضخیم میباشند. گلها یش کوچک و سفید مایل بزردند. میوه اش کوچک و قهوه یی رنگ و دارا خطوطی سفید است. ریشه و برگ میوه این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیره آن بعنوان مقوی و ضد تب بکار میرود کرویز اپیوس کرفشا اوداسالیون سلزی سلدهری اجمود. یا کرفس آبی. یکی از گونه های کرفس است که در کنار مردابها میروید و در تداوی بعنوان مدر و ضد اسکوربوت بکار میرود کرفس الما جرجیر الما قره العین. یا کرفس بری. یا کرفس بستانی. یا کرفس بیابانی. یا کرفس تربی گونه ای کرفس که ریشه ای مانند چغندر یا ترب مواد غذایی اندوخته میکند و حجیم میشود. ریشه اش را مانند ترب و چغندر میخورند کرفس شلغمی کرفس لفتی شلغمی کرویزی کرفس ریشه. یا کرفس جبلی. یا کرفس خوراکی. یا کرفس رومی. یا کرفس ریشه. یا کرفس زراعتی. یا کرفس شلغمی. یا کرفس صحرایی. گونه ای کرفس خود رو که در مزارع میروید و در تداوی مصرف میشود کرفس بری کرفس بیابانی سمرینون خرس گیاه کرفس وحشی. توضیح: گونه ای از این نوع کرفس که در کنار مردابها و رود خانه ها میروید بنام کرفس آبی مشهور است. یا کرفس عطری. گونه ای کرفس که دارا گلها سفید و ساقه مخطط و برگها نرم است. گلها این گونه کرفس دارا عطری مطبوع میباشد کرفس مشک یا کرفس فرنگی. نوعی کرفس که در زمان ناصر الدین شاه از اروپا بایران وارد شد و رواج یافت (الماثر و الاثار)، یا کرفس کوهی. گونه ای کرفس که در دامنه تپه ها و نواحی کوهستانی میروید و مانند کرفس بیابانی در تداوی بعنوان مدر ضد اسکوربوت مصرف میشود کرفس جبلی کرفس الجبل داغ کرویزی. یا کرفس لفتی. یا کرفس مشک. یا کرفس معمولی. یا کرفس نبطی. یا کرفس وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریج
تصویر کریج
((کَ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریز، کریجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریه
تصویر کریه
((کَ هْ))
ناپسند، زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریم
تصویر کریم
((کَ))
جوانمرد، بخشنده. ج. کرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریغ
تصویر کریغ
((کُ))
کریز. کریژ. کریزه. کریج. کریچ. کریچه، پر ریختن پرندگان، تولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریز
تصویر کریز
((کُ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریج، کریجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
((کَ))
کریج، کریچه، کرچه، کریز، گریزه، کریغ، پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها، تولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریپ
تصویر گریپ
((گِ))
زکام، آنفلونزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیپ
تصویر کلیپ
نماهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
پرنده ای با سینه ی سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی