جدول جو
جدول جو

معنی کرکتال - جستجوی لغت در جدول جو

کرکتال
از پا افتادن ناشی از خستگی، از حال رفته و درهم کوفته در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
ویژگی پارچه یا لباس تیره رنگ که چرک بر روی آن نمایان نشود
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیشه حاوی اکسید سرب که در ساخت دستگاه های نوری و ظروف و اشیا به کار می رود، ظرفی که با این شیشه ساخته شده، بلور
فرهنگ فارسی عمید
(کْرُ / کُ رُ کُ)
کروکودیل. تمساح. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمساح کروکودیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. دامنه و سردسیر است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ ذَ)
کاردینال. (دزی ج 2 ص 454). رجوع به کاردینال شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
جائی است در مغولستان. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
کشور پرتقال. کشور پرتگال. پرتگیس. رجوع به پرتقال (کشور...) شود، شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است:
می شیرازیم از دردسر کشت
علاجش باده های پرتکال است.
؟
و رجوع به غیاث اللغات شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) :
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.
فردوسی.
چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش.
خاقانی.
جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.
خاقانی.
در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.
خاقانی.
موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.
نظامی.
سوی خانه خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.
نظامی.
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.
نظامی.
هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طرۀ هندوی تست.
عطار.
هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست
بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد.
کمال اسماعیل (دیوان ص 185).
شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.
مولوی.
و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن:
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.
نظامی.
- ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن:
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.
مولوی.
سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.
طالب آملی (از آنندراج).
- ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن:
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان.
ملاسالک قزوینی (از آنندراج).
و رجوع به ترکتاز شود.
- ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن:
وقتها خواهم که گویم با تو راز
تو درون آب داری ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن:
بهر دایره کو زده ترکتاز
ز پرگار خطش گره کرده باز.
نظامی (از آنندراج).
قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز
بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز.
مخلص (از آنندراج).
- ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه:
گر گشاید دل سر انبان راز
جان بسوی عرش سازد ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن:
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.
خاقانی.
و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درگذشتن و رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذاشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُو رَ)
رنگی که چرک بر آن کم ظاهر شود، مثل رنگ سبز و ماشی و طوسی. (آنندراج). رنگی که نگذارد چرک ظاهر شود، مثل رنگ سیاه و کبود و مانند اینها. (فرهنگ نظام). رنگی که شوخ و چرک آن دیر مشهود شود. چرتاب. رنگی که غالباً جامۀ اطفال یا کسانیرا که با خاک و گل سر و کار دارند بدان رنگ انتخاب میکنند. رنگی از جامه که چرکنی جامه با آن رنگ دیرتر پیدا و مشهود گردد:
روی سیاه پردۀ آلوده دامن است
ممنون بخت خویشم ازین رنگ چرکتاب.
اثیر (از آنندراج).
رجوع به چرتاب و چرک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
کامل و بطور تکمیل. (ناظم الاطباء) : با حذاقت برکمال، دهائی تمام داشت. (سندبادنامه ص 99). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. (سندبادنامه ص 163). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. (گلستان سعدی).
دلت سختست و پیمان اندکی سست
دگر در هرچه گویم برکمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُکْ تِ)
کوکتل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوکتل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
نام دهی است به خلخ. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 82)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ رَ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان شهسوار. کوهستانی و سردسیر است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نوعی از ونجه است. (انجمن آرای ناصری). نوعی ازیونجه است که به چارپایان دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دوایی است که آن را حندقوقی گویند و به فارسی انده قوقو خوانند و بر کلف مالند نافع باشد. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی حندقوقی است. (فهرست مخزن الادویه). رزق. حندقوق. (اقرب الموارد).

درخت سدر که کنار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کنار شود، شبدر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شبدر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوکتیل
تصویر کوکتیل
مخلوطی از مشروبات مختلف (جین ویسکی و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکتار
تصویر کلکتار
فرانسوی اخرای ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریستال
تصویر کریستال
آیینه، بلور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکدیل
تصویر کرکدیل
تمساح توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکمان
تصویر کرکمان
شبدر از گیاهان شبدر خوشبوی، روزی (رزق) شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آنرا آمتیست نیز نامند. رنگ بنقش آن مربوط بمواد خارجی مخصوصا مواد ارگانیک است ضمنا ترکیباتی از منگنز در ترکیب آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش وی مربوط بمواد هیدرو کربنه است. از این سنگ در جواهر سازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده میکنند کرکهان آمتیست کوآرتز بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکتاب
تصویر سرکتاب
فال از روی کتاب. یا سر کتاب باز کردن، فال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتکال
تصویر پرتکال
شراب معروف کشور پرتغال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است: (می شیرازیم از درد سرکشت علاجش باده های پرتکال است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
مطلق تاختن غارتگر، جور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکتال
تصویر انکتال
گذشتن رفتن با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
پارچه تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ))
عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد، بلور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرکتاب
تصویر چرکتاب
((چِ))
پارچه یا جامه ای تیره رنگ که چرک و کثیفی را دیر نشان می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
((تُ))
حمله، جولان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکتاب
تصویر سرکتاب
((سَ. کِ))
فال از روی کتاب
فرهنگ فارسی معین
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
دل مرغ، از انواع انگور، ترسو، بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی