پارچۀ روشن از حریر یا از پشم لطیف. - کرپ دشین، کرپ ابریشمی که از پارچه های کرپ معمولی ضخیم تر است. (لاروس). ، مصنوعی از جنس کائوچو. - تخت کرپ، کفش که تخت و زیرۀ آن از جنس کرپ شود
پارچۀ روشن از حریر یا از پشم لطیف. - کرپ دُشین، کرپ ابریشمی که از پارچه های کرپ معمولی ضخیم تر است. (لاروس). ، مصنوعی از جنس کائوچو. - تخت کرپ، کفش که تخت و زیرۀ آن از جنس کرپ شود
نام خاندانی تورانی است. بنابه روایت بندهشن برات رش قاتل زرتشت جزء پنج برادری است که از خاندان کرپ هستند. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 79). رجوع به مزدیسنا شود
نام خاندانی تورانی است. بنابه روایت بُندهشن بِرات رِش قاتل زرتشت جزء پنج برادری است که از خاندان کرپ هستند. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 79). رجوع به مزدیسنا شود
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرباشه، کرباشو، کلباسو
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، کَرباسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَربَشه، کَرفَش، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو
بر وزن و معنی کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (برهان). کرپاسو. کرپاشو. کرپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسو، کرپاسو، چلپاسه و مارمولک شود
بر وزن و معنی کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (برهان). کرپاسو. کرپاشو. کرپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسو، کرپاسو، چلپاسه و مارمولک شود
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کلپسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کِلپَسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) : پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپا. رودکی. اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا. عسجدی. رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) : پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپا. رودکی. اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا. عسجدی. رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
گیاه بسیار از یک نوع که انبوه و سبز و کوتاه روئیده باشد. دستۀ گیاه انبوه بر زمین روئیده. مقابل تنک. (یادداشت مؤلف) ، دیر کاشتن در زراعت. مقابل هراکش. کشتی که بعلت کمی آب در دست آخر کاشته می شود. (یادداشت مؤلف) ، گیاه که هنوز به بلندی و کمال خودنرسیده باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرپا شود
گیاه بسیار از یک نوع که انبوه و سبز و کوتاه روئیده باشد. دستۀ گیاه انبوه بر زمین روئیده. مقابل تنک. (یادداشت مؤلف) ، دیر کاشتن در زراعت. مقابل هراکش. کشتی که بعلت کمی آب در دست آخر کاشته می شود. (یادداشت مؤلف) ، گیاه که هنوز به بلندی و کمال خودنرسیده باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرپا شود
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)