جدول جو
جدول جو

معنی کرهله - جستجوی لغت در جدول جو

کرهله
کوهله. ابوریحان بیرونی در تتمۀ کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر گوید: در لغت مردمان جرجان بمعنی حلزون و لیسک است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: گیاهی است که آنرا در مغرب بجای غافت بکار برند پیش از آنکه این گیاه اخیر شناخته شده باشد. ولی مستعینی نام بربری غافت را ترملان یا ترهلان آورده است. (دزی ج 1 ص 146). و رجوع به ترهلان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ لَ / لِ)
کرتلّه. پسر امرد ناهموار درشت اندام را گویند. (برهان) (آنندراج). غلام (نوجوان) قوی سخت. (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان چ معین). پسر سادۀ درشت ناهموار. دکل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ لَ)
سستی پای. (منتهی الارب). سستی در پایها. (از اقرب الموارد). سستی در پایها در حین رفتار که گویا در گل راه می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
به گل رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در گل راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، به آب درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آمیختن و پاکیزه کردن گندم را و بر باد کردن آن را. (از اقرب الموارد). پاک وپاکیزه کردن گندم را چون غربال کردن، کقوله قد غربلت و کربلت من القصل، آمیختن چیزی را به چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر، گرد آوردن شتران، منع کردن حق کسی را. گویند: کمهل علینا، ای منعنا حقنا، پوشیدن سخن و تعمیه نمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرهله. حلزون. لیسک. راب. (ابوریحان بیرونی در الجماهر چ حیدرآباد دکن). در صفحات آخر که سقط نسخه را چاپ کرده اند گوید این لغت مردم جرجان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به الجماهر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
گاورسهایی بود که از زر و سیم و ارزیز سازند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ریزه های سیم و زر. (فرهنگ رشیدی). ریزه ها و گاورسهای زر و سیم را گویند. (برهان) (آنندراج). ریزه های زر و سیم. (ناظم الاطباء) :
بر کهلۀ هجرانت کنون رانی کفشیر
بر کهلۀ داغش بر کفشیر نرانی.
منجیک (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر پشت اگر خار کشی و دخ و دهله
به زآنکه ز دونان طلبی ناسره کهله.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
، زر سفید را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (برهان). زر سپید رایج را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (آنندراج). زر سفید رایج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مؤنث کهل. ج، کهلات، کهلات، و گفته اند کمتر به طور تنها، زن را کهله گویند و بیشتر گویند: امراءه شهله کهله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
سست پایی سستی در پای، به گل زدن، به آب زدن، آمیختن، باد دادن گندم
فرهنگ لغت هوشیار