جدول جو
جدول جو

معنی کرنبی - جستجوی لغت در جدول جو

کرنبی
یکی از نقاط بصره و اهوازکه حاکم آنجا علی بن ابان سردار صاحب زنج را بکشت. (ابن اثیر ج 7 ص 100). رجوع به صاحب زنج شود. کرنبا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرنای
تصویر کرنای
کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروبی
تصویر کروبی
کنایه از الهی، معنوی، دارای روحانیت، فرشتۀ مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
کلم، کلم سنگ، کلم قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
آش کلم
فرهنگ فارسی عمید
(کَرَمْ)
کرنب با. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آش کلم را گویند چه اصل آن ’کرنب با’ است و ’با’ بمعنی آش باشد. (آنندراج) (برهان). آش کلم. (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَمْبْ)
صورتی دیگر از کلمه کلم است. کلم است که در طعام کنند و آن را کرنبا و کرم نیز گفته اند. (آنندراج). کلم. (ناظم الاطباء). کلم را گویند و آن را در ماست پرورده کنند و خورند و در آشها نیز داخل سازند و بهترین آن کلم رومی است. (برهان). گیاهی است از تیره صلیبیان که انواع متعدد دارد (حدود 20 گونه ازآن وجود دارد). اقسام مختلف این گیاه را به مناسبت استفاده غذائی کشت میکنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلم شود. به فارسی کلم و به اصفهانی قمریت نامند. بستانی و بری و بحری می باشد و قنبیط قسمی از بستانی است و قسم معروف او را بیخش مانند چغندر و سبز و برگش ستبر و اصناف او شامی و همدانی و موصلی اندلسی ومختلف الاشکال می باشد. و کلم بری در شکل شبیه بستانی و سفیدتر از آن و بازغب و تلخ و تخمش شبیه به فلفل سفید است. و کلم بحری را برگ دراز و سرخ و شبیه برگ زراوند مدحرج است و طعمش شور و باتلخی و خوردن آن جایز نیست. (تحفه). به پارسی کرم گویند و به شیرازی کلم خوانند و آن بستانی بود و رومی بود و آن را قنبیط خوانند و بحری بود و بری و کرنب الماء. نیکوترین آن کرنب نبطی بود و خوزی و نبطی مشهور است و کرنب بری تلخ بود و بیشتر در ساحل دریا روید و ثمر وی بمقدار فلفلی سفید بود و کرنب بحری بیشتر در خارج بدن مستعمل کنند. (یادداشت مؤلف). او را به رومی کرسنین اغرسوذ وطوس گویند و آن نوعی است از انواع تره ها و به لغت سریانی کرنبا و به پارسی کرنب گویند انواع آن مختلف است بحری و دشتی و بستانی بود. اطیوش گوید: کرنب را قنبیط گویند و صاحب المشاهیر گوید: قنبیط را عرب ضبح گوید. (از ترجمه صیدنه) ، یکی از اقسام کلم که آن را کلم پیچ گویند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرنب بحری، نوعی از کرنب که مشهور است و برگی دراز و سرخ دارد. (از ترجمه صیدنه). رجوع به کرنب شود.
- کرنب بروکسل، گونه ای کلم که آن را کلم بروکسل نیز نامند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرنب بری، نوعی از کرنب، شبیه بستانی و سفیدتر از آن. رجوع به کرنب شود.
- کرنب بستانی، نوعی از کرنب. رجوع به کرنب شود.
- کرنب خوزی،نوعی از کرنب است. رجوع به کرنب شود.
- کرنب نبطی، کرنب بستانی است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کرنب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دارویی کشندۀ سگ است و به تازی قاتل الکلب یا بقلهالانصار گویند. (ناظم الاطباء). دارویی است که چون به سگ دهند سگ را در ساعت بکشد و بتازی قاتل الکلب و بقلهالانصار نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / کُ نُ)
صاحب قاموس چغندر گفته است. (آنندراج). چغندر، و گفته اند نوعی از آن شیرین تر و شاداب تر از قنبیط است و بری آن تلخ است. (از اقرب الموارد). چغندرو یا نوعی از آن و یا کلم. (ناظم الاطباء). چکندر یانوعی از آن شیرین تر و تازه تر از قنبیط که درشت ترین کلم است و کرنب دشتی تلخ باشد دو درهم سودۀ عروق آن با شراب تریاق است گزیدگی افعی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
پی یر. از شعرای نامی فرانسه است. در سال 1606 میلادی در شهر روئن متولد شد. پدرش خواست او به کار وکالت مشغول شود، اما وی طریق شاعری پیش گرفت و با انتشار آثاری چون ملیت و بیوه زن و کنیز و میدان سلطنتی و مده و سید به اوج شهرت رسید. قطعۀ سید از نظر افکار بدیع و سبک تازه چنان مشهور شد که دیر زمانی بر سبیل مثال می گفتند فلان چیز در خوبی چون ’سید’ است. با انتشار ’هراس ها’ و ’سین نا’ قدرت طبع و قریحۀ وی به بالاترین مرحله رسید. آخرین شاهکار او قطعۀ رودگونه است. کمدی ’دروغگوی’ وی فتح بابی در نمایشنامه های فکاهی و خنده انگیز و سرمشقی برای مولیر بود. وی در سال 1684 میلادی درگذشت. (از مجلۀ آینده ترجمه نصرﷲ فلسفی سال دوم)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَمْ با)
یا شرنتی. نام مرغی. (از اقرب الموارد). رجوع به شرنتی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) :
برفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای.
فردوسی.
سوی میمنه طوس نوذر بپای
دل کوه پرنالۀ کرنای.
فردوسی.
سپهدار ایران بزد کرنای
سپاه اندرآورد و بگرفت جای.
فردوسی.
زود آ که شود روزم چون روز قیامت
کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور.
امیرمعزی (از آنندراج).
خروش آمد و نالۀ کرنای
برفتند گردان لشکر ز جای.
نظامی.
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کرنای.
نظامی.
ز شوریدن نالۀ کرنای
برافتاد تب لرزه بر دست و پای.
نظامی.
گرفته جهان نالۀ کرنای
خروشان شده زنگ و هندی درای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ بَ)
جایی است از نواحی اهواز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِمْ)
نوعی از ساز و ابزار درودگران است و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ نُ بی یَ / کَ رَمْ بی یَ)
طعامی که از کرنب سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی که از کلم سازند. (از ناظم الاطباء). آش کلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ ئو)
خرمای شیرآمیخته خورانیدن مهمان را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرنیب خورانیدن مهمان را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، خرما با شیر خوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری است در صقلیه در کنار دریا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
نوعی طعام که از شیر و خرما سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجیع و آن طعامی است (مراد خرمای آمیخته بشیر است) . (از اقرب الموارد). رجوع به مجیع شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ رو / کَ بی ی)
فرشتۀ مقرب. (مهذب الاسماء) (آنندراج). مهتر فرشتگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که کروبی قسمی است از ملائک مقرب و در قاموس آمده الکروبی (بتخفیف و تشدید راء) سادات الملائکه. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، کروبیون، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) کروبیان، کروبیین. در تورات کروب و جمعآن کروبیم آمده و به فرشتگانی اطلاق می شده که از حضور خداوند فرستاده می شوند یا آنکه همواره در نزدش حاضرند و گفته شده است که ایشان دارای دو بال هستند، اما تمثال آنان از طلا بود ودر زیر تابوت سکینه قرار داشتند و بالهای کروبی بر تابوت سایه می افکند. در اسلام آن را مهتر فرشتگان یا ملائکۀ مقرب دانند. ج، کروبیون، کروبیین. (فرهنگ فارسی معین) : حمد و شکر و سپاس مر آن پادشاهی را که عالم عود و معاد را بتوسط ملائکه کروبی و روحانی در وجود آورد. (چهارمقاله). ملائکۀ کروبی در پیش او با ندای ادخلوها بسلام آمنین. (جهانگشای جوینی).
وگر بچشم ارادت نظر کند در دیو
فرشته ایش نماید بچشم کروبی.
سعدی (گلستان).
رجوع به کروبیان، کروبیون و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
کلم قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبی
تصویر کنبی
منسوب به کنب از مردم قم اهل قم قمی
فرهنگ لغت هوشیار
آلت شنیدن کران، نوعی از نفیر، بوق، شیپور، کرنا، نای بزرگ که آنرا می نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
کرنب با کلم با آش کلم آش کلم
فرهنگ لغت هوشیار
از اشوری به ارش پاسبان مه فرشتگان فرشته پاسدار در تورات کروب (جمع: کروبیم) بفرشتگانی اطلاق شده که از حضور خدا فرستاده میشوند یا آنکه همواره در نزدش حاضرند و گفته شده است که ایشان دارا دو بال هستند. اما تمثال آنان از طلا بود و در زیر تابوت سکینه قرار داشتند و بالها کروبی بر تابوت سایه می افکند. در اسلام آن را مهتران فرشتگان یا ملائکه مقرب دانند، جمع کروبیون کروبیین: (حمد و شکر و سپاس مر آن پادشاهی را که عالم عود و معاد را بتوسط ملائکه کروبی و روحانی در وجود آورد) (چهار مقاله 1) توضیح: در شعر بتشدید راء آید و در تداول فارسی نیز مشدد تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته کوز خبزدوک سرگین گردانک این واژه در برخی فرهنگ هاقرنباء نیزآمده است 0 کوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروبی
تصویر کروبی
((کَ یّ))
فرشته مقرب درگاه، جمع کروبیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
((کَ یا کُ نَ))
چغندر
فرهنگ فارسی معین
می خواهی چه کار کنی؟ برای چه می خواهی؟، نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی