جدول جو
جدول جو

معنی کرمجینی - جستجوی لغت در جدول جو

کرمجینی
(کَ مَ)
منسوب است به کرمجین که از قرای نسف است. (الانساب سمعانی). رجوع به کرمجین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمینی
تصویر آرمینی
(پسرانه)
سپهسالار یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرمگینی
تصویر شرمگینی
خجلت، شرمندگی، شرمساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمینه
تصویر کرمینه
مرحله ای از رشد حشرات که شکل آن ها مانند کرم است، لارو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نی یَ / کَ یَ)
از جمله روستاهای بخاراست و آب او از آب بخاراست و خراج او از خراج بخاراست و وی را روستایی علیحده است و مسجدجامع دارد و اندر وی ادبا و شعرا بسیار بوده اند و بمثل در قدیم کرمینه را بادیه خروک خوانده اند و از بخارا تا کرمینه چهارده فرسنگ است. (تاریخ بخارا ص 12). یاقوت در معجم البلدان و سمعانی در الانساب آن را کرمینیه ضبط نموده و آن را شهری از ماوراءالنهر بین صغد و بخارا واقعدر هیجده فرسنگی شهر اخیر دانسته اند. سمعانی روایت کرده که اعراب پس از ورود به آنجا از بسیاری آب و سبزه و خرمی و صفا آنجا را به ارمنیه تشبیه نموده و گفتند ’کارمنیه’ و بنابراین در زبان مردم آنجا تخفیف یافته کرمینه شد. (حاشیۀ تاریخ بخارا از یادداشت مؤلف). در انیس الطالبین مسافت میان بخارا و کرمینه دوازده فرسنگ ضبط شده است. (انیس الطالبین ص 142). صاحب الفهرست گوید در شرق بخاراست و تا بخارا یازده فرسنگ است. در کرمینه از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین ص 149). در آن فرصت که حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به کرمینه رسیدند در منزل شیخ خسرو که از درویشان ایشان بود نزول فرمودند. (انیس الطالبین ص 99). رجوع به انیس الطالبین، تاریخ بخارا و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ری / کُرْ ری)
منسوب است به کرین از قراء طبس یا یکی از دو طبس می باشد. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
منسوب به گرمینه است. شیخ خسرو گرمینی از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هجری قمری دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر دست سپاه نصر سیار کشته آمد و نصر از ابومسلم بگریخت و در حدود ری و ساوه بمرد. (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 288)
محمد بن یوسف. متوفی بسال 786 هجری قمری در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است: قواعدهم منقوضه و مقدماتهم ممنوعه. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 146)
ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنۀ 287 هجری قمری وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
طایفه ای از طوایف قشقائی است. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کرمان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، از مردم کرمان. (ناظم الاطباء). اهل کرمان، چون: شاه نعمت اﷲ ولی کرمانی، ساخته و پرداختۀ کرمان. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ)
دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زرجین که محلۀ کبیرۀ معروفی است در مرو. (از انساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرین بن ابی زرین السراج الرزجینی که از عکرمه مولی ابن عباس (رض) روایت کرد و عبدالله ابن مبارک نیز از او روایت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کرمینه که از بلاد ماوراءالنهر می باشد. (از الانساب سمعانی). رجوع به کرمینه و کرمینیه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شهر و بندریست در ایالت پالرم در جزیره سیسیل که 18000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارمنی. منسوب بارمینیه و گروهی از علما بدان منسوبند. رجوع بانساب سمعانی شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شرمساری. خجالت. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). خفر. (منتهی الارب). خفاره. (منتهی الارب). حیا. خجولی. باحیایی: سرمایۀ همه نیکیها اندر دانش و ادب است خاصه ادب نفس و تواضع و... و شرمگینی. (قابوسنامه ص 37).
به گرم چشمی من در نظارۀ معنی
به شرمگینی من در افادۀ اشعار.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به شرمگین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مقابل قبادراز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ می یَ)
کرمینه. شهری است بر شش منزل از بخارا. (از منتهی الارب). شهری است به ناحیۀ بخارا. (نخبهالدهر دمشقی). شهری است از نواحی سغد و جای پردرخت و پرآب می باشد در بین سمرقندو بخارا. (از معجم البلدان). رجوع به کرمینه شود
لغت نامه دهخدا
از قرای نسف است. (الانساب سمعانی ذیل کرمجینی). قریه ای است از قرای نسف و منسوب است به آنجا یمان بن طبیب بن حنیس بن عمر ابوالحسن که در ذی الحجۀ سنۀ 332 هجری قمری وفات یافته است و به گفتۀ سمعانی در 382 هجری قمری (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کرمان: از مردم کرمان اهل کرمان: شاه نعمه الله کرمانی، ساخته و پرداخته کرمان
فرهنگ لغت هوشیار
از میوه های جنگلی مشابه زال زالک که درخت آن بسیار بلند است
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم زده، از این واچه بیشتر در مورد میوه جات کرم زده استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی