جدول جو
جدول جو

معنی کرمازو - جستجوی لغت در جدول جو

کرمازو(کَ)
این نام در کتول و کجور و جواهردشت رامسر متداول است و آن گونه ای از بلوط است. (یادداشت مؤلف). یکی از گونه های بلوط است که به نام محلی پالط نیز خوانده می شود. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
کرمازو
یکی از گونه های بلوط است که بنام محلی پالط نیز خوانده میشود
تصویری از کرمازو
تصویر کرمازو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمازو
تصویر دارمازو
بلوط، درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباشو
تصویر کرباشو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ زِ)
مأخوذ از گزمازک فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). به پارسی کزمازک گویند. (ترجمه صیدنه). تاکوت. فربیون. گزمازک. (یادداشت مؤلف). حب الاثل است که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کزمازک و گزمازک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کرمان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، از مردم کرمان. (ناظم الاطباء). اهل کرمان، چون: شاه نعمت اﷲ ولی کرمانی، ساخته و پرداختۀ کرمان. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از حرباست و آن کوچک است و چون آن را بزنند دمش از بدن جدا شود و تا دیری حرکت کند و عربان وزغه گویندش. از موذیان است و گویند هرکه وزغه را بزند چنان باشد که هفت من گندم به درویشی تصدق کند. کرپاشو. (برهان) (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. کرپاسه. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسه، کرباسو، چلپاسه، کربس و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دارویی است. دوایی. (برهان) (آنندراج). کزمازو
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
کرمائیل. (انجمن آرای ناصری). یکی از دو خوالیگر ضحاک نام دیگری ارمایل بود و هر روز از دو آدمی که برای کشتن می آوردند تا مغز سر آنان را به ماران رسته بر دوش ضحاک دهند یکی را می کشتند و یکی را آزاد می کردند و بجای مغز آن کس مغز سر گوسفند داخل می نمودند گویند کردان از آن جماعت آزاد کرده اند. رجوع به برهان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ یِ)
ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راههای بسیار سراشیب به کار می رود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ)
دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هجری قمری دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر دست سپاه نصر سیار کشته آمد و نصر از ابومسلم بگریخت و در حدود ری و ساوه بمرد. (تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 288)
محمد بن یوسف. متوفی بسال 786 هجری قمری در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است: قواعدهم منقوضه و مقدماتهم ممنوعه. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 146)
ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنۀ 287 هجری قمری وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
طایفه ای از طوایف قشقائی است. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه که به هندی چهپکلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرباشو. (فرهنگ جهانگیری). جانوری که در خانه ها جا می کند و آن را چلپاسه و وزغه نیز گویند و به غایت کریه باشد. (از فرهنگ جهانگیری). حرباء. مارپلاس. کربشه. کربسه. سام ابرص. کرباسک. (یادداشت مؤلف). کرباسه. کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش. (فرهنگ فارسی معین) : و معنی آن است که انتصب الحرباء علی العود، چه کرباسو بر چوب بایستد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
می کشد هم نهنگ را راسو
مرگ عقرب بود به کرباسو.
شیخ آذری (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به مترادفات کلمه و کرباسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
بازار و حصنی در ایناون و این را در کتاب عمرانی دیده ام و نمی دانم ایناون کجاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ ما زَ)
کزمازج. کزمازات. حب الائل و کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد). بار درخت کز که به تازی حب الائل نیز گویند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بار درخت گز که حب الاثل نیز نامندش و لغتی فارسی است. جزمازج. (منتهی الارب). کزمازج. کزمازق. کزمازو. گزمازک. برجستگیهای کروی شکل شبیه به فندق که بر روی درخت گزشاهی حاصل می شود و چون دارای تانن فراوان است در رنگرزی و دباغی از آن استفاده می کنند. جزمازو. بقس. حب الاثل. رجوع به گزمازک و مترادفات کلمه شود، طرفا. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به طرفا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ ما زَ)
حب الاثل که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کزمازج و کزمازک و گزمازک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کرپاسو. (برهان) (ناظم الاطباء). کرپاسو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرپاسو، کرباسه، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
لغت نامه دهخدا
(ذَ زی ی)
محمد بن فضل. محدث است و ابوحفص شاهین از او روایت کند. در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
درخت بلوط: چنین شنیدم که دارمازو یکسال بلوطبار آرد و یکسال مازو، (الابنیه فی حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی اعرابی بدوی راویه، مکنی به ابی علی. او به بصره آمد و در آنجا اقامت گزید. از اوست: کتاب خلق الانسان. (ابن الندیم). و در جای دیگر ابن الندیم در تحت کلمه حرمازی مطلق گوید: او را پنجاه ورقه شعر است. و ظاهراً این شاعر همان مؤلف کتاب خلق الانسان است. و در بعض کتب لغت آمده است که حرمازی از قدماء لغویین بصره است. و ابوریحان بیرونی در فصل اسماء اللاّلی و صفاتها (الجماهر چ حیدرآباد ص 107) گوید: و قال الحرمازی فی توأم انه قصبه عمان مما یلی الساحل و صحار مما یلی الجبل علی طرق المفازه و بینهما عشرون فرسخاً. و از این نقل ظاهر میشود که حرمازی کتاب دیگری هم در مطلق لغات یا اعلام جغرافیائی داشته است و توأمیه نامی از نامهای لؤلؤ است منسوب به این قصبه
سمعانی گوید: هذه النسبه الی... و هو ابوذروه الحرمازی. یعد فی الصحابه. ذکره ابوبشر الدولابی فی کتاب الاسماء و الکنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرباسو
تصویر کرباسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاسو
تصویر کرپاسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کرمان: از مردم کرمان اهل کرمان: شاه نعمه الله کرمانی، ساخته و پرداخته کرمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چنگلک، چنگکی در راه آهن ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت میکند. این نوع ریل در راهها بسیار سرا شیب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزمازو
تصویر جزمازو
گزمازک
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ رِ یِّ))
ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راه های بسیار سراشیب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
از انواع درخت بلوط
فرهنگ گویش مازندرانی