جدول جو
جدول جو

معنی کرسوت - جستجوی لغت در جدول جو

کرسوت
از توابع چهاردانگه سورتچی شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسوت
تصویر کسوت
لباس، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرست
تصویر کرست
سینه بند زنان، کمربندی که مبتلایان به کمردرد به دور کمر خود می بندند تا از آن محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروت
تصویر کروت
فربه، چاق، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و210تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ سِ)
شکم بند زنان. بندی پهن و کش آمدنی و چسبان که زنان بر سرین و شکم و قسمتی از سینه بندند تا کلان ننماید و از کلان شدن بازدارد
لغت نامه دهخدا
(کُ)
استخوان برآمدۀ پیوند سردست از سوی خنصر، استخوانک خردگاه نزدیک بند دست ستور و گوسپند و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کراسع. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری در مغرب حلوان که نام قدیمی آن کرکه بوده است. (ترجمه تاریخ ایران تألیف سایکس ج 1 ص 597)
لغت نامه دهخدا
(کِسْ وَ)
کسوه. رخت و لباس و جامه و پوشاک. (ناظم الاطباء).
- پیش کسوت، در اصطلاح زورخانه کاران، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً.
- کسوت جان دادن، کنایه از خاصیت دادن است. (از ناظم الاطباء) (از برهان).
- ، حیات دادن و زنده کردن. (برهان) (ناظم الاطباء).
- کسوت جان کردن، کسوت جان دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به کسوت جان دادن شود.
- کسوت کافوری، کنایه از برف که کوه و دشت را پوشانیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء).
، طریقه و روش آرایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
شهری بزرگ که بنابه گفتۀ گزنفون در کنار رود ماس کاس بوده و رود مزبور شهر را از هر طرف احاطه می کرده است. (ایران باستان ج 2 ص 1008)
لغت نامه دهخدا
(رَسْ وَ)
داروی هندیست که در امراض بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کرسف. (ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 107). کرفس. (یادداشت مؤلف). قطن. مؤنث آن کرسوفه است. (از اقرب الموارد) ، لیقۀ دوات. (ناظم الاطباء). رجوع به کرسف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرست
تصویر کرست
شکم بند، سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
رخت و لباس و جامه و پوشاک و در اصطلاح ورزشکاران کسی که در کارهای ورزشی بیش از دیگران سابقه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروت
تصویر کروت
چاق، تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروت
تصویر کروت
((کُ))
فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرست
تصویر کرست
((کُ س))
سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوت
تصویر کسوت
((کِ وَ))
رخت، لباس، جامه پوشیدنی، جمع کسا
فرهنگ فارسی معین
پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوختگی شدید سوختگی همراه با مچاله شدن، تشنه
فرهنگ گویش مازندرانی
مقداری از ساقه های درو شده ی برنج که در یک مشت جا گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی