استخوان برآمدۀ پیوند سردست از سوی خنصر، استخوانک خردگاه نزدیک بند دست ستور و گوسپند و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کراسع. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
استخوان برآمدۀ پیوند سردست از سوی خنصر، استخوانک خردگاه نزدیک بند دست ستور و گوسپند و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کَراسِع. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
کسوه. رخت و لباس و جامه و پوشاک. (ناظم الاطباء). - پیش کسوت، در اصطلاح زورخانه کاران، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً. - کسوت جان دادن، کنایه از خاصیت دادن است. (از ناظم الاطباء) (از برهان). - ، حیات دادن و زنده کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). - کسوت جان کردن، کسوت جان دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به کسوت جان دادن شود. - کسوت کافوری، کنایه از برف که کوه و دشت را پوشانیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). ، طریقه و روش آرایش. (ناظم الاطباء)
کسوه. رخت و لباس و جامه و پوشاک. (ناظم الاطباء). - پیش کسوت، در اصطلاح زورخانه کاران، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً. - کسوت جان دادن، کنایه از خاصیت دادن است. (از ناظم الاطباء) (از برهان). - ، حیات دادن و زنده کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). - کسوت جان کردن، کسوت جان دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به کسوت جان دادن شود. - کسوت کافوری، کنایه از برف که کوه و دشت را پوشانیده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). ، طریقه و روش آرایش. (ناظم الاطباء)