جدول جو
جدول جو

معنی کرز - جستجوی لغت در جدول جو

کرز
(کُ)
ابن اسامه و کرزبن ثعلبه، و قیل: اسمه یزید بن انیس، و کرزبن وبره صحابیان اند. (از منتهی الارب). واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند.
ابن علقمه بن هلال بن جریبه. کسی بود که در هجرت پیغامبر اسلام از مکه به مدینه به دنبال او رفت، اما چون نسج عنکبوت بر در غار دید بازگشت. (از الامتاع ج 1 ص 40)
لغت نامه دهخدا
کرز
ناحیتی است هم از روم و بیشتر از وی اندر جزیره هااند خرد و اندر دریای کرز ایشان را شهری است که کرز خوانندو اندر روم است بر کران دریا و همه اخلاق این مردمان با رومیان ماند راست به همه روی. (حدود العالم چ ستوده ص 185). شمال این دریا صقلابست و بلغار و مروات و جنوب وی الان و مشرق بجناک خزر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کرز
نام گروهی وحشی و چادرنشین. مسکن آنها کوهستان میانه بیخۀ احشام وبیخۀ فال لارستان در زمستان و تابستان است. معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
کرز
(تَ)
دوام کردن بر خوردن قروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوام کردن بر خوردن کشک. (ناظم الاطباء)
وعظ و ندا کردن به بشارت انجیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرز
(کَ)
وعظ. موعظه. تذکیر. ج، کروز. (دزی ج 2 ص 454)
لغت نامه دهخدا
کرز
(کُ)
زمینی را گویند که به جهت سبزی کاشتن و زراعت دیگر هموار کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). کرزه. (فرهنگ رشیدی از حاشیۀ برهان چ معین). کرد. کرت. رجوع به کرزه، کرد و کرت شود
لغت نامه دهخدا
کرز
(کُ)
خرجینۀ شبان. ج، کرزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرجین چوپان که در آن توشه و متاع خویش را حمل کند و به قولی جوال کوچک است وعبارت اساس چنین است: جعل متاعه فی الکرز و هو الجوالق (جوال). ج، اکراز، کرزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرز
آلبالو از گیاهان تازی گشته کاردان ویژکار کاری، نژاده از واژگان دو پهلو، ناتوان، چرغ چرخ ازپرندگان، پرنده یکساله آلبالو زمینی که به جهت سبز کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آنرا بلند سازند
فرهنگ لغت هوشیار
کرز
((کُ))
کرزه، زمینی که به جهت سبزی کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آن را بلند سازند
تصویری از کرز
تصویر کرز
فرهنگ فارسی معین
کرز
((کَ رَ))
آلبالو
تصویری از کرز
تصویر کرز
فرهنگ فارسی معین
کرز
قنات، کاریز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرزمان
تصویر کرزمان
گرزمان، عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک المحیط، چرخ برین، چرخ اکبر، فلک الافلاک، چرخ اثیر، چرخ اطلس، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ، آسمان، سپهر، بالاترین مرحلۀ بهشت، بهشت برین
فرهنگ فارسی عمید
نام دریای بنطس است. صاحب حدود العالم آرد: او را دریای بنطس خوانند حد مشرق او حدود الان است و حد شمال جایها بجناک و خزران و مروات و بلغار اندرونی و قلاب است و از حد مغرب او ناحیت برجان است و از وی حد جنوب ناحیت روم است و درازای این دریا هزاروسیصد میل است اندر پهنای سیصدوپنجاه میل است. (حدود العالم). ظاهراً منسوب به کرزست. رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ زَ)
جمع واژۀ کرز، بمعنی خرجینۀ شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود
جمع واژۀ کرز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تبر، بلیۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی روزگار. (مهذب الاسماء). ج، کرازیم. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قلعه ای است. (منتهی الارب). قلعه ای است از نواحی حلب بین نهر جوز و بیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تبر یا تبر بزرگ و ابن سیده گوید: تبری که یک سر دارد. ج، کرازین. (از اقرب الموارد). و رجوع به کرزن و کرازین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ)
ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زِ)
تظلم و تشنیع باشد. (فرهنگ اوبهی). تظلم و دادخواهی. (ناظم الاطباء) ، تضرع و زاری. (ناظم الاطباء). و ظاهراً تحریف گرزش است. رجوع به گرزش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زِ)
در کلاردشت این نام به درخت اولاس (اولس) داده می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به اولس شود. در اطراف رشت فق و فق، در شیرگاه ساری و بهشهر و میان دره ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان شرم و در گرگان و علی آباد رامیان و حاجیلر تغار و در کتول کچف و در رامسر و رودسرجلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(کَ زُ)
گیاهی باشد خوشبوی. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کُ زُ)
بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
نیم تاج مرصعی بوده است که ملوک پیشین از بالای سر خود به جهت تیمن و تبرک می آویخته اند و گاهی نیزبر سر می نهاده اند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گرزن شود، تاجی را نیز گویند که از دیبا دوخته باشند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) : ندیمان و غلامانش پای کوفتند با کرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی). رجوع به گرزن شود، زنبیل. (برهان) (آنندراج) ، در عربی میان سر و فرق سر را خوانند. (برهان) (آنندراج). صاحب السامی می نویسد: میان افسر اما در تاج العروس این معنی نیست. (یادداشت مؤلف) ، نوعی کلاه که زنان بغداد بر سر می نهند. (دزی ج 2 ص 455)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / کِ زِ)
تبر بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبر یک سر. (مهذب الاسماء). تبر بزرگ و ابن سیده گفته تبر یک سر. (از اقرب الموارد). کرزین. (از اقرب الموارد). ج، کرازن، (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) کرازین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. (برهان). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند و آن کناره ها را مرز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا) ، آن بلندی را نیز گویند که در کناره های مرز کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کرت و کرد شود، کشتی را گویند که سیراب شده باشد. (جهانگیری)
گیاهی باشد خوشبوی. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رَ زی ی)
ناکس. پلید. (از منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). خبیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرز القدس
تصویر کرز القدس
کاکنج از گیاهان کاکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزالغار
تصویر کرزالغار
غار گیلاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزبری
تصویر کرزبری
گیلابند آلولک هلار از گیاهان (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزل
تصویر کرزل
مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
((کُ زِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرته
فرهنگ فارسی معین
موش
فرهنگ گویش مازندرانی
ممرز، از درختان جنگلی، از دهکده های نشتارود تنکابن که آثار قلعه ای قدیمی در آن است
فرهنگ گویش مازندرانی