جدول جو
جدول جو

معنی کردیده - جستجوی لغت در جدول جو

کردیده
(کِ دَ)
توده و انبار بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، خنور خرما. (منتهی الارب) ، خرما که در تک و کرانۀ جله بماند. ج، کرادید، کراد. (منتهی الارب). خنور خرما و گفته اند آنچه از خرما که در تک و کرانه های خنور باقی ماند. ج، کرادید، کراد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارکیده
تصویر ارکیده
(دخترانه)
گلی با رنگهای درخشان که یک گلبرگ آن از دو گلبرگ دیگرش بزرگتر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرداده
تصویر زرداده
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی و عموزاده گرشاسپ پهلوان نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
ترک خورده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
کارآزموده، باتجربه، کارزاردیده، جنگ دیده، برای مثال به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
کنده. (فرهنگ فارسی معین). کنده شده: ظلم الارض، کند زمین را در غیر جای کندیده. (منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، واداشته به کندن. (فرهنگ فارسی معین) : زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدۀ اوست. (منتهی الارب از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به منتهی الارب ذیل ’زوب’ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از طسوج قاسان است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
نام خواهر بهرام چوبین است اما صحیح این کلمه گردیه است. (یادداشت مؤلف). در مجمل التواریخ و القصص ص 78 و 79 کردیه آمده و ملک الشعرای بهار صحیح آن را کردویه دانسته است. رجوع به کردویه، گردیه و مجمل التواریخ ص 78 و 79 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آبی است مر ابی بکر بن کلاب را. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
گشته. رجوع به معانی گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پاره ای و توده ای بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کردیده. کردیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
کارآزموده و تجربه کرده. (ناظم الاطباء). مجرب. آزموده. گرم و سرد روزگار چشیده. کارافتاده:
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.
فردوسی.
کسی در جهان این شگفتی ندید
نه از کاردیده بزرگان شنید.
فردوسی.
فرستاد شاپور کارآگهان
سوی طیسفون کاردیده مهان.
فردوسی.
بدانید کان کاردیده پدر
چو مستوثق است از شما سر بسر.
(یوسف و زلیخا).
کجا او پیر بود و کاردیده
بد و نیک جهان بسیار دیده.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده. (تاریخ بیهقی).
تا سیم و زر به آتش زر امتحان کنند
مردان کاردیده چه مصلح چه رند و شنگ.
سوزنی.
ایشان را مهتری بود کاردیده و بجهان گردیده و سرد و گرم چشیده. (سندبادنامه ص 81).
جوابش داد مرد کاردیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده.
نظامی.
که جادوئیست اینجا کاردیده
ز کوهستان بابل نورسیده.
نظامی.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند.
سعدی.
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و چند تن از مردان کاردیده بینداخت. (گلستان).
با عقل کاردیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس.
ابن یمین.
بروی یار نظر کن زدیده منت دار
که کاردیده نظر از سر بصارت کرد.
حافظ.
، کارزاردیده. (ناظم الاطباء). جنگ دیده. حادثه دیده:
بیاریم گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نامدار.
دقیقی.
گزیده ز نام آوران شش هزار
همه کاردیده گه کارزار.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
بدو گفت کای کاردیده پدر
ز ترکان بمردی برآورده سر.
فردوسی.
گزیده همه کاردیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان.
فردوسی.
ز آنچ او بنوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده بشمشیر هندوی.
فرخی.
- نا کاردیده، مقابل کاردیده. نامجرب. بی تجربه:
چو بشنید نا کاردیده جوان
دلش گشت پر درد و تیره روان.
فردوسی.
نخواهی که ضایع کنی روزگار
به نا کاردیده مفرمای کار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آنچه در کرانه های جله ماند از خرما. (مهذب الاسماء). در صحاح آمده است: کردید، آنچه در ته خنور و کرانه های آن از خرما باقی ماند. ج، کرادید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
درشتی سخن. (منتهی الارب). کلام استوار. (از اقرب الموارد) ، خط میان پشت، سر مرد، سر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه در کرانه های حله باشد از خرما. (منتهی الارب). قطعۀادیم از خرما، مانند کردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیده
تصویر آرمیده
آرام گرفته استراحت کرده آرمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرفیده
تصویر شکرفیده
بسر در آمده سمندری خورده (ستور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریده
تصویر شکریده
شکار کرده، شکسته در هم شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیده
تصویر ترسیده
وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
تراک خورده شکافته شده، منفجرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیده
تصویر برچیده
منحل شده وتعطیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردمیده
تصویر بردمیده
طلوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردیدن
تصویر بردیدن
از سر راه دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردیده
تصویر قردیده
کشک پشت درآدمی، بالای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردینه
تصویر آردینه
منسوب به آرد آنچه از آرد سازند، آشی که از آرد پزند آش آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیده
تصویر گردیده
گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده وبه آن زیان رسیده باشد، باتجربه، آسیب دیده براثر آب، خیس تر نم کشیده، قرار گرفته در معرض آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیده
تصویر ارزیده
قیمت کرده، قیمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
باتجربه، مجرب، کارآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
((دِ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدیده
تصویر آبدیده
آواریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردیده
تصویر گردیده
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره