انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، برای مثال نه چون پور میر خراسان که او / عطا را نشسته بود کردگار (رودکی - ۵۰۱)، آفریننده، خالق
انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، برای مِثال نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی - ۵۰۱)، آفریننده، خالق
کربلا. اعجمی و معرب است. (المعرب جوالیقی ص 191). موضعی است که حسین بن علی رضی اﷲ تعالی عنهما در آنجا کشته شد. (منتهی الارب). مشهد امام حسین صلوات اﷲ علیه و ظاهراً این لفظ در اصل کرب بلا بوده باشد باء اول را حذف کرده اند چرا که چون دو کلمه را ترکیب دهند و آخر کلمه اول و اول کلمه آخر از یک جنس باشند، آخر کلمه اول راحذف کنند. (آنندراج). موضعی است در طرف بریه از کوفه که حسین بن علی رضی اﷲ عنه در آنجا کشته شد. (از معجم البلدان). شهری است بزرگ به عراق و مرکز استان کربلا بین حله و دیوانیه، نزدیک به سی وپنج هزار تن جمعیت دارد. مشهد امام حسین بن علی بن ابیطالب (ع) امام سوم شیعیان اثناعشری بدان شهر است. رجوع به کربلا شود
کربلا. اعجمی و معرب است. (المعرب جوالیقی ص 191). موضعی است که حسین بن علی رضی اﷲ تعالی عنهما در آنجا کشته شد. (منتهی الارب). مشهد امام حسین صلوات اﷲ علیه و ظاهراً این لفظ در اصل کرب بلا بوده باشد باء اول را حذف کرده اند چرا که چون دو کلمه را ترکیب دهند و آخر کلمه اول و اول کلمه آخر از یک جنس باشند، آخر کلمه اول راحذف کنند. (آنندراج). موضعی است در طرف بریه از کوفه که حسین بن علی رضی اﷲ عنه در آنجا کشته شد. (از معجم البلدان). شهری است بزرگ به عراق و مرکز استان کربلا بین حله و دیوانیه، نزدیک به سی وپنج هزار تن جمعیت دارد. مشهد امام حسین بن علی بن ابیطالب (ع) امام سوم شیعیان اثناعشری بدان شهر است. رجوع به کربلا شود
فاعل. عامل. (یادداشت مؤلف). کننده. (از فرهنگ فارسی معین) : ز گردش شود کردگی آشکار نشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه). ، بسیار عمل کننده. فعال. (فرهنگ فارسی معین)، {{اسم خاص}} نام خدای تعالی. (صحاح الفرس). نامی از نامهای خدای تعالی. (برهان) (ناظم الاطباء). آفریننده. خالق. جهان آفرین. صانع. آفریدگار. پروردگار. (یادداشت مؤلف) : خدای را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود. رودکی. چون جامۀ اشن بتن اندر کند کسی خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش. رودکی. نکشتم که فرزند بد در نهان بترسیدم از کردگار جهان. فردوسی. گر از بخشش کردگار سپهر مرا زندگی ماند و تازه چهر بمانم بگیتی یکی داستان ازین نامۀ نامور باستان. فردوسی. همی راند جمشید خون در کنار همی کرد پوزش (از ناسپاسی خود) بر کردگار. فردوسی. نشستند سالی چنین سوگوار پیام آمد از داور کردگار. فردوسی. ز لشکر بشد تا بجای نماز ابا کردگار جهان گفت راز. فردوسی. وین کمال ملک او جوید بسعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد بخیر از کردگار. منوچهری. آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد و توحید کردگار. منوچهری. عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی ص 278). هرچه بر ما رسد ز نیک و ز بد باشد از حکم کردگار قدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). چنان دان که هود اندران روزگار پیمبر بد ازداور کردگار. اسدی (گرشاسبنامه). کردگارت من اندر تو همی بینم بر دو چشم دل ای گنبد زنگاری. ناصرخسرو. آن همی گوید که گرتان نیستی دو کردگار نیستی واجب که هرگز خار با خرماستی. ناصرخسرو. مراد کردگار این از این چیست در این معنی چه داری یاد از استاد. ناصرخسرو. اینت گوید کردگار ما همه چرخ و خاک و باد و آب و آذرست. ناصرخسرو. آسمان و زمین را جز او کردگار نه. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین). چو تو در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی. سنائی. گر بخوری شکر کن ور نخوری صبر کن پس مکن از کردگار از پی روزی گله. سنائی. هرکه از کردگار ترسنده ست خلق عالم از او هراسنده ست. سنائی. هرکه را کردگار کرد عزیز نتواند کسی که خوار کند. عمادی شهریاری. صد لطف از کردگار و ز دل تو یک سخن صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا. خاقانی. کار از این و آن نگردد نیک کارها نیک کردگار کند. خاقانی. از خط کردگار ملک راست محضری المقتفی خلیفتنا مهر محضرش. خاقانی. امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار. خاقانی. آفرینندۀ خزاین جود مبدع جود و کردگار وجود. نظامی. که ای کهبذ بحق کردگارت که ایمن کن مرا درزینهارت. نظامی. کنون چون اسپری شد روزگارش روانش باد شاد از کردگارش. نظامی. چو کردگار جهان وضع روزگار نهاد اساس کار بر ارکان پایدار نهاد. هندوشاه نخجوانی. گفت فلیبکوا کثیراً گوش دار تا بریزد شیر فضل کردگار. مولوی. ترا نیست آن تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار. سعدی (بوستان). نماند ستمکار بدروزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (بوستان). برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار. سعدی. نشناسد که کردگارش کیست نه بداند که اصل کارش چیست. اوحدی. عارف کردگار زر چه کند ولی اﷲ بار و خر چه کند. اوحدی. ، {{قید مرکّب}} بعضی دانسته و عمداً گفته اند. (برهان). عمداً. (صحاح الفرس) (شعوری). قصداً. (شعوری) .جهانگیری این معنی را آورده و شاهد ذیل را نقل کرده است: نه چون پور میر خراسان که او عطا را نشسته بود کردگار. و شعر بگفتۀ رشیدی از رودکی است. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 995 شود. مصحح فرهنگ رشیدی در حاشیه نوشته است:محل تأمل است چه در بیت ’کرده کار’ هم توان خواند بمعنی همه کارکرده و فارغ شده یا بمعنی جلد و مجرب. (ازحاشیۀ برهان چ معین). مؤلف در یادداشتهای خویش نوشته است: در این شعر لفظ کردگار بمعنی عمداً نیست، بلکه بمعنی مهیا و آماده و مستعد می نماید
فاعل. عامل. (یادداشت مؤلف). کننده. (از فرهنگ فارسی معین) : ز گردش شود کردگی آشکار نشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه). ، بسیار عمل کننده. فعال. (فرهنگ فارسی معین)، {{اِسمِ خاص}} نام خدای تعالی. (صحاح الفرس). نامی از نامهای خدای تعالی. (برهان) (ناظم الاطباء). آفریننده. خالق. جهان آفرین. صانع. آفریدگار. پروردگار. (یادداشت مؤلف) : خدای را نستودم که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود. رودکی. چون جامۀ اشن بتن اندر کند کسی خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش. رودکی. نکشتم که فرزند بد در نهان بترسیدم از کردگار جهان. فردوسی. گر از بخشش کردگار سپهر مرا زندگی ماند و تازه چهر بمانم بگیتی یکی داستان ازین نامۀ نامور باستان. فردوسی. همی راند جمشید خون در کنار همی کرد پوزش (از ناسپاسی خود) بر کردگار. فردوسی. نشستند سالی چنین سوگوار پیام آمد از داور کردگار. فردوسی. ز لشکر بشد تا بجای نماز ابا کردگار جهان گفت راز. فردوسی. وین کمال ملک او جوید بسعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد بخیر از کردگار. منوچهری. آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد و توحید کردگار. منوچهری. عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی ص 278). هرچه بر ما رسد ز نیک و ز بد باشد از حکم کردگار قدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). چنان دان که هود اندران روزگار پیمبر بد ازداور کردگار. اسدی (گرشاسبنامه). کردگارت من اندر تو همی بینم بر دو چشم دل ای گنبد زنگاری. ناصرخسرو. آن همی گوید که گرتان نیستی دو کردگار نیستی واجب که هرگز خار با خرماستی. ناصرخسرو. مراد کردگار این از این چیست در این معنی چه داری یاد از استاد. ناصرخسرو. اینت گوید کردگار ما همه چرخ و خاک و باد و آب و آذرست. ناصرخسرو. آسمان و زمین را جز او کردگار نه. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین). چو تو در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی. سنائی. گر بخوری شکر کن ور نخوری صبر کن پس مکن از کردگار از پی روزی گله. سنائی. هرکه از کردگار ترسنده ست خلق عالم از او هراسنده ست. سنائی. هرکه را کردگار کرد عزیز نتواند کسی که خوار کند. عمادی شهریاری. صد لطف از کردگار و ز دل تو یک سخن صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا. خاقانی. کار از این و آن نگردد نیک کارها نیک کردگار کند. خاقانی. از خط کردگار ملک راست محضری المقتفی خلیفتنا مهر محضرش. خاقانی. امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار. خاقانی. آفرینندۀ خزاین جود مبدع جود و کردگار وجود. نظامی. که ای کهبذ بحق کردگارت که ایمن کن مرا درزینهارت. نظامی. کنون چون اسپری شد روزگارش روانش باد شاد از کردگارش. نظامی. چو کردگار جهان وضع روزگار نهاد اساس کار بر ارکان پایدار نهاد. هندوشاه نخجوانی. گفت فلیبکوا کثیراً گوش دار تا بریزد شیر فضل کردگار. مولوی. ترا نیست آن تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار. سعدی (بوستان). نماند ستمکار بدروزگار بماند بر او لعنت کردگار. سعدی (بوستان). برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار. سعدی. نشناسد که کردگارش کیست نه بداند که اصل کارش چیست. اوحدی. عارف کردگار زر چه کند ولی اﷲ بار و خر چه کند. اوحدی. ، {{قِیدِ مُرَکَّب}} بعضی دانسته و عمداً گفته اند. (برهان). عمداً. (صحاح الفرس) (شعوری). قصداً. (شعوری) .جهانگیری این معنی را آورده و شاهد ذیل را نقل کرده است: نه چون پور میر خراسان که او عطا را نشسته بود کردگار. و شعر بگفتۀ رشیدی از رودکی است. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 995 شود. مصحح فرهنگ رشیدی در حاشیه نوشته است:محل تأمل است چه در بیت ’کرده کار’ هم توان خواند بمعنی همه کارکرده و فارغ شده یا بمعنی جلد و مجرب. (ازحاشیۀ برهان چ معین). مؤلف در یادداشتهای خویش نوشته است: در این شعر لفظ کردگار بمعنی عمداً نیست، بلکه بمعنی مهیا و آماده و مستعد می نماید
کردناک. (بحر الجواهر). برخی از پزشکان گفته اند گوشتی است که بر آتش گردانده شود بر بابزنی تا پخته گردد. سدیدی گوید: گوشت جوجۀ ماکیان است که پخته شود، پس بر آتش کباب گردد و همچنین است گوشت شتر و پرندگان. (از بحر الجواهر). کباب. جوجه کباب. (یادداشت مؤلف). گردنا. رجوع به گردنا، گردناج و مادّۀ بعد شود
کردناک. (بحر الجواهر). برخی از پزشکان گفته اند گوشتی است که بر آتش گردانده شود بر بابزنی تا پخته گردد. سدیدی گوید: گوشت جوجۀ ماکیان است که پخته شود، پس بر آتش کباب گردد و همچنین است گوشت شتر و پرندگان. (از بحر الجواهر). کباب. جوجه کباب. (یادداشت مؤلف). گردنا. رجوع به گردنا، گردناج و مادّۀ بعد شود
کبابی است که بعد از نیم پخت کردن مرغ و امثال آن به آتش برشته کنند و جهت مرتاضین و معده حاد و تقویت بدن مفید و مضر معده ضعیف است. (تحفه). کردناج. (دزی ج 2 ص 454). رجوع به کردناج، گردنا و گردناج شود
کبابی است که بعد از نیم پخت کردن مرغ و امثال آن به آتش برشته کنند و جهت مرتاضین و معده حاد و تقویت بدن مفید و مضر معده ضعیف است. (تحفه). کردناج. (دزی ج 2 ص 454). رجوع به کردناج، گردنا و گردناج شود