جدول جو
جدول جو

معنی کرخربا - جستجوی لغت در جدول جو

کرخربا
گوسفندی شیری رنگ با گوش کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهربا
تصویر کهربا
(دخترانه)
نام صمغی سخت شده و زرد رنگ که خاصیت جذب کنندگی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
آش کلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
صمغی زرد رنگ، فسیلی و از دستۀ هیدروکربن ها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن کاه را جذب می کند و مصرف تزیینی دارد، زرد رنگ
کهربای سیاه: در علم زمین شناسی زغالی سخت و براق از اقسام لینیت که به آسانی قبول جلا و صیقل می کند و در جواهرسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبربا
تصویر کبربا
آش کبر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ رُ)
نام پرنده ای درنده و گوشت خوار. (ناظم الاطباء). نام پرنده ای بس بزرگ و درشت هیکل که در جزایر اقیانوس کبیر باشد و گویند کرگدن را به چنگال خود برباید، بدین ترتیب معنی رخ باید کرگدن باشد. داستانهایی از این مرغ در کتاب های عجایب المخلوقات و حیوه الحیوان آمده است. (از شعوری ج 2 ص 21)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
آشی باشد که از کبرپزند و آن را عربان کبریه گویند. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کوروا. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). (از: کور، کبر + با، ابا). (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کبر، کور، با و ابا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ بَ)
جایی است از نواحی اهواز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَرَمْ)
کرنب با. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آش کلم را گویند چه اصل آن ’کرنب با’ است و ’با’ بمعنی آش باشد. (آنندراج) (برهان). آش کلم. (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِمْ)
نوعی از ساز و ابزار درودگران است و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به لهجۀ طبری سبزه قبا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به سریانی صدف لؤلؤ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در. چوب آستانۀ در. کرار، زمینی که برای زراعت آماده ساخته و اطراف آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء). کرار. رجوع به کرار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
آش کبر باشد چنانکه آش ماست را ماست با گویند چه با بمعنی آش است. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کبروا. (حاشیۀ برهان چ معین). کوربا. کوروا. کبریه لصفیه. اصفیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مخفف کاه ربا، (برهان) (آنندراج)، این کلمه در عربی نیز وارد شده، (دزی ج 2 ص 434)، و رجوع به کاه ربا و کهربا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم، واقع در 242هزارگزی جنوب باختری بم و 42هزارگزی جنوب راه شوسۀ بم به کرمان، با 184 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
خرخر و آواز نفس شخص خوابیده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کهرباء. صمغ درختی است که چون مالیده شود کاه را جذب کند، و در این خاصیت با سندروس مشترک است. معرب کاه ربای فارسی است یعنی جاذب کاه، و پاره ای آن را کهرباه یا کهرباءه و نسبت بدان راکهربی گویند، و از آن است: سیال الکهربی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، نیرویی است که در بعضی از اجسام بر اثر مالش یا حرارت یافعل و انفعالات شیمیایی پیدا می شود و جذب کردن و تولید نور و لرزاندن اعصاب حیوانات و تجزیۀ آب و نمکهااز خواص و آثار آن است. (از المنجد). الکتریسیته
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ربایندۀ کاه. جذب کننده به سوی خود. کشندۀ کاه و خاشاک سبک. کهربا. قهروا معرب آن است. صمغ درخت جوزی است خاص و بعضی گویند صمغ درخت جوز رومی است و بعضی دیگر گویند صمغ درختی است مانند پسته، همچو کبریت سوزد و آن را سیدالکباریت خوانند و کاه را بجانب خود کشد. هر که باخود دارد از یرقان ایمن باشد و بعضی گویند در حدود روس چشمه ای است که برمیجوشد و چون باد بر آن میوزد بسته میشود و کهربای خاصه آن است و آن را به عربی مصباح الروم خوانند. (برهان). صمغ فسیل مترشح از درختان کاج عهدهای قدیم خصوصاً گونه ای کاج بنام پینوس سوسنی فرا است امروز کاهربا را در طبقات تشکیل شده در دوران سوم در نواحی دریای بالتیک جستجو میکنند. مادۀ صمغی زرد رنگ و شکننده و شفاف است. در برخی انواع قرمزرنگ شفاف نیز دارد و بمقدار کم به رنگ سفید کدر نیز یافت میشود. خاصیت کاهرباآن است که اگر بپارچه ای پشمی مالش داده شود خاصیت الکتریسیته می یابد و ذرات کاه و خرده کاغذ را جذب میکند ضمناً بوی معطری از آن استشمام میشود در صنعت جهت ساختن تسبیح و گردن بند و ابزار زینتی بکار میرود. حجرالکهربا. بیجاده. (فرهنگ فارسی معین) :
از ناحیۀ کاهربا گرچه طبیعی است
سعی تو فروشوید رنگ یرقان را.
انوری.
رجوع به کهربا شود، در اصطلاح امروز اعراب کهربا الکتریسیته یا نیروی برق است. رجوع به کهربا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ خُ)
خرمابن نر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 274)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ دَ / دِ)
هوش ربا. عقل زایل کن. آنچه موجب از دست رفتن عقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
رباینده کاه، که رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوربا
تصویر کوربا
آشی که از کور (کبر) پزند
فرهنگ لغت هوشیار
چندین بار، مکرراً، بکرات، باربار، از ساخته های فارسی گویان به کرت ها مکررا بتکرار بکرات: (کرارا تجربه کرده ایم. {توضیح: باین معنی در کتب معتبر عرب نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنبا
تصویر کرنبا
کرنب با کلم با آش کلم آش کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبربا
تصویر کبربا
آش کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربا
تصویر کاربا
یا کاهر بای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهربا
تصویر کاهربا
رباینده کاه، جذب کننده بسوی خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهربا
تصویر کاهربا
((رُ))
کهربا، یک نوع صمغ درختی به رنگ های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می شود و در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
((کَ رُ))
یک نوع صمغ درختی به رنگ های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می شود و در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می کند، کاهربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
برق
فرهنگ واژه فارسی سره
بارها، به دفعات، به کرات، مکرراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهن ربا، مغناطیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مار از تخم درآمده، بچه مار زرد رنگ، نوعی مار که ریز جثه
فرهنگ گویش مازندرانی
کریسپی، فراق
دیکشنری اردو به فارسی