جدول جو
جدول جو

معنی کرته - جستجوی لغت در جدول جو

کرته
پیراهن، نیم تنه، برای مثال بر او گشت گریان و رخ را بخست / همه کرته بدرید و او را ببست (فردوسی - ۳/۹۱)
تصویری از کرته
تصویر کرته
فرهنگ فارسی عمید
کرته
(کَ تَ / تِ)
قطعۀ زمین زراعت کرده. (آنندراج). قطعۀ زمین زراعت کرده و سبزی کاشته. (برهان) (ناظم الاطباء). کرد. کردو. کرز. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کرت، کرد، کردو و کرز شود
لغت نامه دهخدا
کرته
(کُ تَ / تِ)
به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است. قرطق و قرطه معرب آن است. (از آنندراج). جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق. قبا. کرتک. پیرهن. (یادداشت مؤلف) :
همه دامن کرته بدرید چاک
بر آن خستگیهاش بربست پاک.
فردوسی.
چو چین کرته بهم برشکسته جعد گشن
چو حلقه های زره برزده دو زلف سیاه.
فرخی.
زده دامن کرته چاک از برون
گشاده بر او سینۀ سیمگون.
اسدی (گرشاسبنامه).
یکی کرته هر یک بپوشید تنگ
همه چشمه چشمه به نقش و به رنگ.
اسدی (گرشاسبنامه).
همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته اندر میان.
اسدی (گرشاسبنامه).
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن.
ناصرخسرو.
همان شخ کش حریرین بودکرته
همی از خز بربندد ازاری.
ناصرخسرو.
کرتۀ فستقی بدرد چرخ
تا به مرغ نواگر اندازد.
خاقانی.
کرتۀ فستقی فلک چاک زند چو فندقش
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری.
خاقانی.
کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید
چشم از چشم گوزنان چو شمر بگشایید.
خاقانی.
دست به تیغ و تیر آوردند و از خون کرتۀ سرخ در سر عذیرۀ قلعه کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). هیکل زمین جوشن یخ از بر کشید و کرتۀ سبز نبات درپوشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). آخر این عقلم از تنم روزی چندی (کذا!) می برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند، بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف).
خنک کسی که ازین بوی کرتۀ یوسف
دلش چو دیدۀ یعقوب خسته واشد زود.
مولوی.
، جامه و قبای یک تهی و نیم تنه را نیز گویند که عربان سربال خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). نیم تنه. (آنندراج). نیم تنه ای باشد کوتاه که درپوشند. (اوبهی) :
ز مستی بازکرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش.
سنائی.
- کرتۀ بی آستین، شوذر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کرته
(کِ تَ / تِ)
علفی باشد که از آن جاروب سازند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به کربه شود، گیاهی بود پرخار و درشت، اشترخارش گویند که آن را اشتر خورد. (لغت فرس اسدی). درخت کوچک خاردار که آن را اشترخار گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). درخت خار شترخوار. (آنندراج) :
راه بردنش را قیاسی نیست
ورچه اندر میان کرته و خار.
عبدالله عارضی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
کرته
قطعه زمین زراعت کرده و کاشته. خار شتر. یا کرته دشتی. اذخر. پیراهن قمیص، جامه و قبای یک تهی نیم تنه: (ز مستی باز کرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
کرته
((کِ تَ یا تِ))
خارشتر
تصویری از کرته
تصویر کرته
فرهنگ فارسی معین
کرته
((کَ تِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرزه
تصویری از کرته
تصویر کرته
فرهنگ فارسی معین
کرته
((کُ تِ))
پیراهن، قبای نیم تنه
تصویری از کرته
تصویر کرته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برته
تصویر برته
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراه
تصویر کراه
کناره، کران، کرانه، نهایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
واحد اندازه گیری مسافت برابر با یک سوم فرسنگ معادل دو کیلومتر
آشیانه و آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشته
تصویر کشته
به قتل رسیده، مقتول، کنایه از عاشق، شیفته، کنایه از در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارج شده از بازی، کنایه از خاموش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریه
تصویر کریه
زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتره
تصویر کتره
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرده
تصویر کرده
انجام یافته، مخلوق، آفریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
دندان فرسوده و کرم خورده، برای مثال باز چون برگرفت پرده ز روی / کروه دندان و پشت چو گان است (رودکی - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه
تصویر کرفه
ثواب، کار نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرده
تصویر کرده
گوسفند چران. شبان
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که فالیز بانا و مزارعان در فالیز و مزرعه از چوب و علف سازند: (بچشم همتت از راه فرهنگ فلک نه دست و شش پی کرچه تنگ) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسه
تصویر کرسه
فریب خدعه مکر: (ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش: تش . {} هر که با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش) (پور بهای جامی)، فروتنی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتنه
تصویر کرتنه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپه
تصویر کرپه
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشته
تصویر کرشته
خس و خاشاک: (زمین و آسمانها پر فرشته است تو کی بینی که چشمت پر کرشته است ک) (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
فریب خدعه، چاپلوسی فروتنی افتادگی. ریسمانی که از موی تافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمه
تصویر کرمه
تاک رز مو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریه
تصویر کریه
ناپسند، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرده
تصویر کرده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشته
تصویر کشته
مقتول
فرهنگ واژه فارسی سره