قطعۀ زمین زراعت کرده. (آنندراج). قطعۀ زمین زراعت کرده و سبزی کاشته. (برهان) (ناظم الاطباء). کرد. کردو. کرز. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کرت، کرد، کردو و کرز شود
قطعۀ زمین زراعت کرده. (آنندراج). قطعۀ زمین زراعت کرده و سبزی کاشته. (برهان) (ناظم الاطباء). کرد. کردو. کرز. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کَرت، کرد، کردو و کرز شود
به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است. قرطق و قرطه معرب آن است. (از آنندراج). جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق. قبا. کرتک. پیرهن. (یادداشت مؤلف) : همه دامن کرته بدرید چاک بر آن خستگیهاش بربست پاک. فردوسی. چو چین کرته بهم برشکسته جعد گشن چو حلقه های زره برزده دو زلف سیاه. فرخی. زده دامن کرته چاک از برون گشاده بر او سینۀ سیمگون. اسدی (گرشاسبنامه). یکی کرته هر یک بپوشید تنگ همه چشمه چشمه به نقش و به رنگ. اسدی (گرشاسبنامه). همه ساخته میزر از پرنیان ز دیبا یکی کرته اندر میان. اسدی (گرشاسبنامه). همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن. ناصرخسرو. همان شخ کش حریرین بودکرته همی از خز بربندد ازاری. ناصرخسرو. کرتۀ فستقی بدرد چرخ تا به مرغ نواگر اندازد. خاقانی. کرتۀ فستقی فلک چاک زند چو فندقش هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری. خاقانی. کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید چشم از چشم گوزنان چو شمر بگشایید. خاقانی. دست به تیغ و تیر آوردند و از خون کرتۀ سرخ در سر عذیرۀ قلعه کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). هیکل زمین جوشن یخ از بر کشید و کرتۀ سبز نبات درپوشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). آخر این عقلم از تنم روزی چندی (کذا!) می برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند، بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف). خنک کسی که ازین بوی کرتۀ یوسف دلش چو دیدۀ یعقوب خسته واشد زود. مولوی. ، جامه و قبای یک تهی و نیم تنه را نیز گویند که عربان سربال خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). نیم تنه. (آنندراج). نیم تنه ای باشد کوتاه که درپوشند. (اوبهی) : ز مستی بازکرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش. سنائی. - کرتۀ بی آستین، شوذر. (یادداشت مؤلف)
به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است. قرطق و قرطه معرب آن است. (از آنندراج). جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق. قبا. کرتک. پیرهن. (یادداشت مؤلف) : همه دامن کرته بدرید چاک بر آن خستگیهاش بربست پاک. فردوسی. چو چین کرته بهم برشکسته جعد گشن چو حلقه های زره برزده دو زلف سیاه. فرخی. زده دامن کرته چاک از برون گشاده بر او سینۀ سیمگون. اسدی (گرشاسبنامه). یکی کرته هر یک بپوشید تنگ همه چشمه چشمه به نقش و به رنگ. اسدی (گرشاسبنامه). همه ساخته میزر از پرنیان ز دیبا یکی کرته اندر میان. اسدی (گرشاسبنامه). همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن. ناصرخسرو. همان شخ کش حریرین بودکرته همی از خز بربندد ازاری. ناصرخسرو. کرتۀ فستقی بدرد چرخ تا به مرغ نواگر اندازد. خاقانی. کرتۀ فستقی فلک چاک زند چو فندقش هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری. خاقانی. کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید چشم از چشم گوزنان چو شمر بگشایید. خاقانی. دست به تیغ و تیر آوردند و از خون کرتۀ سرخ در سر عذیرۀ قلعه کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). هیکل زمین جوشن یخ از بر کشید و کرتۀ سبز نبات درپوشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). آخر این عقلم از تنم روزی چندی (کذا!) می برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند، بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف). خنک کسی که ازین بوی کرتۀ یوسف دلش چو دیدۀ یعقوب خسته واشد زود. مولوی. ، جامه و قبای یک تهی و نیم تنه را نیز گویند که عربان سربال خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). نیم تنه. (آنندراج). نیم تنه ای باشد کوتاه که درپوشند. (اوبهی) : ز مستی بازکرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش. سنائی. - کرتۀ بی آستین، شَوذَر. (یادداشت مؤلف)
علفی باشد که از آن جاروب سازند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به کربه شود، گیاهی بود پرخار و درشت، اشترخارش گویند که آن را اشتر خورد. (لغت فرس اسدی). درخت کوچک خاردار که آن را اشترخار گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). درخت خار شترخوار. (آنندراج) : راه بردنش را قیاسی نیست ورچه اندر میان کرته و خار. عبدالله عارضی (از فرهنگ اسدی)
علفی باشد که از آن جاروب سازند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به کُربه شود، گیاهی بود پرخار و درشت، اشترخارش گویند که آن را اشتر خورد. (لغت فرس اسدی). درخت کوچک خاردار که آن را اشترخار گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). درخت خار شترخوار. (آنندراج) : راه بردنش را قیاسی نیست ورچه اندر میان کرته و خار. عبدالله عارضی (از فرهنگ اسدی)
قطعه زمین زراعت کرده و کاشته. خار شتر. یا کرته دشتی. اذخر. پیراهن قمیص، جامه و قبای یک تهی نیم تنه: (ز مستی باز کرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش) (سنائی)
قطعه زمین زراعت کرده و کاشته. خار شتر. یا کرته دشتی. اذخر. پیراهن قمیص، جامه و قبای یک تهی نیم تنه: (ز مستی باز کرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش) (سنائی)