جدول جو
جدول جو

معنی کربلائی - جستجوی لغت در جدول جو

کربلائی
(کَ بَ)
کربلایی. منسوب به کربلاء. رجوع به کربلایی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کربلایی
تصویر کربلایی
مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است، کنایه از عنوان برخی روستاییان سالخورده، تهیه شده در کربلا، از مردم کربلا، مربوط به کربلا، نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ عَ کَ بَ)
هندی. از علماء است او راست: نهرالمصائب. این کتاب در مناقب امام علی و دو فرزندش حسن و حسین است و شروحی به لغت هندی بر آن نوشته شده و در لکنهو به سال 1887م. به طبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1483)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ قَ دَ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. جلگه ای و معتدل و سکنۀ آن 1122 تن است. از سیمین رود آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ بِ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهپایه، سردسیر و سکنۀ آن 112 تن است. صنایع دستی زنان آنجاقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کلاهی، مقابل عمامه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کربلاء:
دفتر پیش آر و بخوان حال آنک
شهره ازاو شد به جهان کربلاش.
ناصرخسرو.
هین مرو گستاخ در دشت بلا
هین مران کورانه اندر کربلا.
مولوی.
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.
مولوی.
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
تا زائر کربلای عشق تو شدم
از داغ همیشه کربلائی پوشم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به کربلاء شود
لغت نامه دهخدا
قسمی گندم که در سیستان زراعت میشود. و آنرا نیشکی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طایفه ای از کردهای ایران ساکن طرهان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ رِ)
کربلا. اعجمی و معرب است. (المعرب جوالیقی ص 191). موضعی است که حسین بن علی رضی اﷲ تعالی عنهما در آنجا کشته شد. (منتهی الارب). مشهد امام حسین صلوات اﷲ علیه و ظاهراً این لفظ در اصل کرب بلا بوده باشد باء اول را حذف کرده اند چرا که چون دو کلمه را ترکیب دهند و آخر کلمه اول و اول کلمه آخر از یک جنس باشند، آخر کلمه اول راحذف کنند. (آنندراج). موضعی است در طرف بریه از کوفه که حسین بن علی رضی اﷲ عنه در آنجا کشته شد. (از معجم البلدان). شهری است بزرگ به عراق و مرکز استان کربلا بین حله و دیوانیه، نزدیک به سی وپنج هزار تن جمعیت دارد. مشهد امام حسین بن علی بن ابیطالب (ع) امام سوم شیعیان اثناعشری بدان شهر است. رجوع به کربلا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرباس فروش. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جامه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب است به کبلان که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. سکنۀ آن 90 تن. آب از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده غلات و نخود و بزرک و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کبریاءبمعنی عظمت خداوند. عظمت خداوندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
حالت و چگونگی پربها
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بلوکات ولایت نیشابور خراسان، عده قراء 86، مساحت 20 فرسخ مربع، مرکز جمبزجوق. حد شمالی اردوغش. حد شرقی طاغنکوه. حد جنوبی کوه و حد غربی سرولایت میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 193)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول عامه مخفف کربلائی. (یادداشت مؤلف). آنکه به کربلا سفر کرده باشد. کبلای. رجوع به کربلایی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان شهاباد است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبلای
تصویر کبلای
کرب یی: کبی جعفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربائی
تصویر کهربائی
پارسی تازی گشته کهربایی کهربکار (کارگر برق)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کربلا اهل کربلا از مردم کربلا، کسی که بزیارت کربلا رفته باشد و لو یک بار، عنوانی که روستا ییان و عامه را دهند، ساخته و پر داخته کربلا، نوعی پارچه (منسوب بکربلا) بطرح محرمات که دارا دو خط عریض سیاه و سفید است: (گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما کربلا یی شد لباس تیره بختیها ما) (واعظ قزوینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربلایی
تصویر کربلایی
((کَ بَ))
منسوب به کربلا، کسی که به زیارت کربلا رفته باشد، عنوانی که روستاییان و عامه را دهند
فرهنگ فارسی معین