جدول جو
جدول جو

معنی کربلایی

کربلایی((کَ بَ))
منسوب به کربلا، کسی که به زیارت کربلا رفته باشد، عنوانی که روستاییان و عامه را دهند
تصویری از کربلایی
تصویر کربلایی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کربلایی

کربلایی

کربلایی
مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است، کنایه از عنوان برخی روستاییان سالخورده، تهیه شده در کربلا، از مردم کربلا، مربوط به کربلا، نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه
کربلایی
فرهنگ فارسی عمید

کربلا یی

کربلا یی
منسوب به کربلا اهل کربلا از مردم کربلا، کسی که بزیارت کربلا رفته باشد و لو یک بار، عنوانی که روستا ییان و عامه را دهند، ساخته و پر داخته کربلا، نوعی پارچه (منسوب بکربلا) بطرح محرمات که دارا دو خط عریض سیاه و سفید است: (گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما کربلا یی شد لباس تیره بختیها ما) (واعظ قزوینی)
فرهنگ لغت هوشیار

کربلائی

کربلائی
کربلایی. منسوب به کربلاء. رجوع به کربلایی شود
لغت نامه دهخدا

سربالایی

سربالایی
سربالا بودن، مقابلِ سرازیری و سراشیبی، ارتفاع، بلندی
سربالایی
فرهنگ فارسی عمید

شکربلاغی

شکربلاغی
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. سکنۀ آن 90 تن. آب از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده غلات و نخود و بزرک و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

کهربایی

کهربایی
منسوب به کهربا. (ناظم الاطباء) ، به رنگ کهربا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چهره از بیم کهربایی گشته. (ظفرنامه از امثال و حکم ص 1476) ، (اصطلاح فیزیک) مغناطیسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا