جدول جو
جدول جو

معنی کربشه - جستجوی لغت در جدول جو

کربشه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
تصویری از کربشه
تصویر کربشه
فرهنگ فارسی عمید
کربشه
(رَ)
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
لغت نامه دهخدا
کربشه
(کَ بَ شَ / شِ)
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
لغت نامه دهخدا
کربشه
(کَ بَ شَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کربسه شود
لغت نامه دهخدا
کربشه
مارمولک} چار غنده کربشه با کژدمان خورد ایشان گوشت روی مردمان) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرباشه
تصویر کرباشه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
علامتی به شکل [] که می توان به جای پرانتز یا برای در پرانتز قرار دادن عبارتی که درون پرانتز قرار دارد، به کار برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربش
تصویر کربش
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
(رَکْوْ)
بر زمین افکندن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، به تیغ بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به شمشیر بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) ، از هم گشودن پایها را. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). از هم گشادن پایها را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج، ناحیه ای است جلگه، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وْ)
گرفتن چیزی، فراهم آوردن پایها جهت برجستن و مانند آن، راه رفتن بندی و مقید با گامهای کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ رُ شِ)
قلاب. دو خط عمود موازی با دو پیش آمدگی از دو سر هر خط به سوی داخل برای ممتاز ساختن مطلب داخل آن. نوعی پرانتز که برای الحاق مطلبی به متن مورد استفاده قرار دهند بدین شکل: ()
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو. کوهستانی و معتدل است و 429 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کراز بستن. (منتهی الارب). بستن کراز جهت کندن و هموار کردن زمین. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دویدن کم از کردحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
کوشش نمودن در دویدن و نیک دویدن. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). کوشش در دویدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب). رفتار شخص بندی و قیدکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ / سِ)
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) :
چار غنده کربسه با کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
اژدها باش بر خزینۀ علم
کاین چنین جای جای کربسه نیست.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
مارپلاس. (صحاح الفرس). کرباسه است که چلپاسه و وزغه باشد. (برهان). چلپاسۀ بزرگ زهردار. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کربسه، کربس، کرباسو، چلپاسه و اسامی دیگر این حیوان شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
به گل رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در گل راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، به آب درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آمیختن و پاکیزه کردن گندم را و بر باد کردن آن را. (از اقرب الموارد). پاک وپاکیزه کردن گندم را چون غربال کردن، کقوله قد غربلت و کربلت من القصل، آمیختن چیزی را به چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ لَ)
سستی پای. (منتهی الارب). سستی در پایها. (از اقرب الموارد). سستی در پایها در حین رفتار که گویا در گل راه می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یَ)
ازفرق کیسانیه است از اصحاب ابوکرب ضریر و معتقد به زنده بودن محمد بن الحنفیه در جبل رضوی و منتظر خروج او. کثیر شاعر معروف از پیشقدمان فرقۀ بتریه از این طایفه بوده است. بعضی هم این فرقه را کریبیّه و نام مؤسس آن را ابوکریب ضبط کرده اند. (خاندان نوبختی ص 261). رجوع به ابوکرب و مقالات اشعری چ استانبول ج 2 ص 19، مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر ج 1 ص 21، الفرق بین الفرق چ قاهره ج 1 ص 27 و بیان الادیان شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رِبْ بِ شَ)
افعی، یا افعی بزرگ، یا افعی که در رفتن وی آواز درشت برآید. حربش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
طرز. روش، صفت. گونه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
فرانسوی چنگله: نوعی پرانتز بشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباشه
تصویر کرباشه
مارمولک مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربحه
تصویر کربحه
زمین زدن، دویدن آهسته، بستن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربده
تصویر کربده
کوشش در دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربسه
تصویر کربسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربشو
تصویر کربشو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
سست پایی سستی در پای، به گل زدن، به آب زدن، آمیختن، باد دادن گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربشه
تصویر ربشه
رنگ و وارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کربیه در فارسی پیروان ابوکرب صریر که باور داشت محمد حنیفه زنده است و باید چشم به راه برون آمدن او بود مونث کریب - و - پیتار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
((کُ ش))
نوعی پرانتز به شکل] [، قلاب (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین