جدول جو
جدول جو

معنی کرباس - جستجوی لغت در جدول جو

کرباس
نوعی پارچۀ زبر که از جنس پنبه، کنایه از کفن
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
فرهنگ فارسی عمید
کرباس
(کِ)
معرب کرباس فارسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جامۀ پنبه ای سپید. (منتهی الارب). جامه ای از پنبۀ سفید و گفته اند جامۀ خشن. (از اقرب الموارد). ج، کرابیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأخوذ از کرباس فارسی و بمعنی آن. ج، کرابیس. (ناظم الاطباء). در رسالۀ معربات نوشته که کرباس معرب کرپاس است لفظ هندی کتابی باشد بمعنی پنبه و مجازاً بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود و در حالت تعریب اول را کسره از آن داده اند که وزن فعلال از غیر مضاعف در کلام عرب نیامده است. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
کرباس
(کَ)
کرپاس. (آنندراج). جامۀ سفید معروف. (غیاث اللغات). پارچۀ سفید. (آنندراج). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچۀ پنبه ای سفید درشت. (ناظم الاطباء). جامۀ سفید از پنبۀ خشن. پارچۀ پنبه ای خشن که غالباً جامۀ مردان و زنان روستایی است. جامۀ نخین درشت. (یادداشت مؤلف) : و از بم کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم). و از او (از بست) ... کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم). و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم).
همه بوم و بر زیر نعل اندرون
چو کرباس آهار داده بخون.
فردوسی.
نامۀ صاحب با نامۀاو باشد
همچو کرباس حلب با قصب مقرن.
فرخی.
مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی).
از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم
مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی.
ناصرخسرو.
بسیاربدین و بدان به حیلت
کرباس بدادی به نرخ بیرم.
ناصرخسرو.
با نبوت چه کار بود او را
چون برفت از پس رسن کرباس.
ناصرخسرو.
چون نپوشی چه خز و چه کرباس
چون نبویی چه نرگس و چه پیاز.
ناصرخسرو.
و پنبۀ بسیار خیزد (از جهرم) و برد و کرباس آرند از آنجا. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131).
فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
مسعودسعد.
سایۀ زلف سیه بر روی کرباس سفید
چون منقش کرده روی لوح کافوری به قار.
سوزنی.
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است.
خاقانی.
نمدها و کرباسهای ستبر
ببندند بر پای پویان هزبر.
نظامی.
سیم بربایند زین گون پیچ پیچ
سیم از کف رفته و کرباس هیچ.
مولوی.
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
مولوی.
مدتی جولاهه دربارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله دار.
نظام قاری (دیوان ص 27).
ابر کرباس و شفق خسقی و شامست سمور
صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بحار.
نظام قاری (دیوان ص 11).
قلمی فوطه وکرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15).
تویی آراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکسون.
بوشعیب.
، پارچۀ سفیدی که ململ نیز گویند. (ناظم الاطباء)، کفن. رجوع به کرپاس شود.
- با شمشیر و کرباس آمدن یا شمشیر و کرباس برداشتن یا برگرفتن، به علامت تسلیم و عذرخواهی و تضرع شمشیر و کرباس (کفن) به گردن افکندن و نزد کسی رفتن: چون سلطان برسید سیدفخرالدین سالاری به تضرع با شمشیر و کرباسی پیش سلطان آمد. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برداشت. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برگرفته و به خدمت سلطان آمد. (تاریخ جهانگشا).
- سر و ته (سر ته) یک کرباس بودن، مساوی هم بودن. معادل هم بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
راحتی نیست نه در مرگ و نه در هستی ما
کفن وجامه هم از سر ته یک کرباسند.
صائب
لغت نامه دهخدا
کرباس
جامه سفید معروف که از پنبه ساخته می شود
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
فرهنگ لغت هوشیار
کرباس
پارچه یا جامه کهنه، رگوک، رگوه، رگوی
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
فرهنگ فارسی معین
کرباس
((کَ))
پارچه پنبه ای سفید، جمع کرابیس
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
فرهنگ فارسی معین
کرباس
متقال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرباس
کرباس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
درگاه، آستان، آستانه، برای مثال به کریاس گفت ای سرای امید / خنک روز کاندر تو بد جمشید (فردوسی - ۵/۳۶۶)، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ سَ)
کرباس و اخص از آن است. (از اقرب الموارد). قطعه ای از کرباس. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 18هزارگزی جنوب باختر الیگودرز و یک هزارگزی شمال راه مالرو انوج به خونسرخ واقع شده. جلگه و معتدل است و424 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ خوَرْ / خُرْ)
به خشم آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
چاه ژرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کرباسو. (یادداشت مؤلف). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین) : سام ابرص، جنسی است از کرباسک. وزغ، جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه که به هندی چهپکلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرباشو. (فرهنگ جهانگیری). جانوری که در خانه ها جا می کند و آن را چلپاسه و وزغه نیز گویند و به غایت کریه باشد. (از فرهنگ جهانگیری). حرباء. مارپلاس. کربشه. کربسه. سام ابرص. کرباسک. (یادداشت مؤلف). کرباسه. کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش. (فرهنگ فارسی معین) : و معنی آن است که انتصب الحرباء علی العود، چه کرباسو بر چوب بایستد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
می کشد هم نهنگ را راسو
مرگ عقرب بود به کرباسو.
شیخ آذری (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به مترادفات کلمه و کرباسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
آرباسس، نام مردی اساطیری، فرمانروای مدی از طرف سارداناپال و گویند او با همراهی بلزیس حکمران بابل پادشاه آشور را برانداخت و خود را پادشاه مدی نامید
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرباس فروش. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جامه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرتباس
تصویر کرتباس
پونای جویباری گونه ای پودنه از گیاهان یکی از گونه های پودنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرباس
تصویر گرباس
بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباج
تصویر کرباج
تازی گشته تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربال
تصویر کربال
کمان پنبه زنی، الک موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربایس
تصویر کربایس
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاس
تصویر کرپاس
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با بام جایی یاابریزیگاهی که بر بام یا اشکوب بالای خانه بسازند در فارسی نخست به آرش (بالا خانه) و سر انجام به (دریخانه دربخانه ک) و درگاه (دریخانه کار رفته است طهارت خانه که بر بالای اطاق و سرای سازند، محوطه درون سرای، خلوت خانه شاه یا امیر، دربار شاه: (چون بدر کریاس گردون اساس رسیدند چند جا زر ها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکاس
تصویر کرکاس
تخم یولاف که دو سر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباس
تصویر برباس
چاه ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسو
تصویر کرباسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسک
تصویر کرباسک
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباس
تصویر درباس
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
((کَ سَ یا سِ))
چلپاسه، سوسمار کوچک. کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
((کِ))
آستان، آستانه، بخش زیرین در، خلوت خانه شاه یا امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرباس
تصویر گرباس
((گَ))
بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند
فرهنگ فارسی معین