جدول جو
جدول جو

معنی کراک - جستجوی لغت در جدول جو

کراک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک)
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
تصویری از کراک
تصویر کراک
فرهنگ فارسی عمید
کراک
(کَ)
مرغی است دم دراز سیاه و سپید و در کنار رودها بود. (فرهنگ اسدی). پرنده ای است کبود و سفید و دم دراز که بر لب آب نشیند و دم خود را بجنباندو آن را به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغ دمسجه. کراکا. (آنندراج). دم جنبانک. کراس. (ناظم الاطباء). جهانگیری کراک را عقعق دانسته و رشیدی صعوه، اما هیچکدام با بیان لغت الفرس مطابق نیست چه عقعق (کلاغ پیسه) مرغ بزرگی است از خطاف (پرستوک) خیلی بزرگتر و صعوه سیاه سفید نیست. ممکن است همان کرک باشد که سمانه است اگرچه با بیان اسدی نمی سازد. (فرهنگ نظام). لغت با کرک تجانس دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان اندیشد او از دشمن خویش
چو باز تیزچنگال از کراکا.
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
، بعضی گویند کرک است که بودنه باشد و آن پرنده ای است پر خط و خال، از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین خوانند. (برهان). کرّک. بلدرچین. (از ناظم الاطباء) :
سراینده سار و چکاوک ز سرو
جهان در چمنها کراک و تذرو.
اسدی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کراکا، کراس، صعوه و دیگر مترادفات کلمه شود، بعضی عکه را گویند به این معنی و بضم اول آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کراک
کرک، بلدر چین: (چنان اندیشد او از دشمن خویش که باز تیز چنگال از کراکا) (دقیقی رودکی) توضیح: در فرهنگها بمعنی عکه (کشکرک) و نیز دم جنبانک آورده اند
تصویری از کراک
تصویر کراک
فرهنگ لغت هوشیار
کراک
((کَ))
دم جنبانک، بلدرچین
تصویری از کراک
تصویر کراک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نراک
تصویر نراک
دائم، همیشه، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراه
تصویر کراه
کناره، کران، کرانه، نهایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراش
تصویر کراش
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراع
تصویر کراع
گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، فسیله، نسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراک
تصویر اراک
درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگ های پهن و همیشه سبز، چوب سست، گل های سفید یا سرخ و میوه ای خوشه ای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ، درخت مسواک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراک
تصویر تراک
صدای شکستن یا ترکیدن چیزی، ترک، چاک، شکاف، رخنه، صدای رعد، برای مثال وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کی ی)
جمع واژۀ کرکی به معنی کلنگ است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق. رجوع به کرکی، غرنوق و کلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
زاغ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شِ کَ)
مرکّب از: کرا، اجرت مکاری یا عمل او + کش، اسم فاعل از کشیدن، مکاری. (از دهار)، کرایه کش. آنکه حیوانی یا چیزی دیگر را به کرایه دهد. (یادداشت مؤلف) : و کراکشان ما ترکان بودند گفتند این آدمی وحشی است. (چهارمقاله)، قایقچی که کراکش مابود به مشارالیه اجرتی دادیم. (تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی ترک و تراک صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراک
تصویر عراک
گوشمالنده، جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباک
تصویر کباک
طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براک
تصویر براک
ماهی نوکدار از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراک
تصویر حراک
جنب جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
فرهنگ لغت هوشیار
از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکش
تصویر کراکش
سلاک کش (مکاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکی
تصویر کراکی
جمع کرکی، لنگان کولنگان، جمع کرکی کلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک کار بی اهمیت: (من فرود آمدم و او را بنهادم و گفتم تا کارک خویش ساخته کنم) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
((کَ کَ یا کُ کَ))
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره