جدول جو
جدول جو

معنی کراوات - جستجوی لغت در جدول جو

کراوات
پارچۀ باریک و بلندی که با گره مخصوصی به دور یقۀ پیراهن بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
کراوات
(کْرا / کِ)
دستمال گردن. (یادداشت مؤلف). پارچۀ سبک و لطیف دو تو کرده که حلقه کنند و بطرزی خاص به دور گردن یا به یقۀ پیراهن گره بندند و دو سر آن را فروآویزند از پیش سینه و روی پیراهن:
حال فارغ گشته از هر دغدغه
تنگتر بسته کراوات و یقه.
ملک الشعرای بهار (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کراوات
دستمال گردن، پارچه سبک و لطیف، دو تو کرده که حلقه کنند و بطرزی خاص بدور گردن یا به یقه پیراهن گره زنند و دو سر آنرا آویزان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کراوات
((کِ))
پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقه پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماوات
تصویر سماوات
سماها، آسمان ها، جمع واژۀ سما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحراوات
تصویر صحراوات
صحراها، زمینهای پهناور بی آب و علف، دشت ها، بیابان ها، در کشاورزی زمینهایی که در آن زراعت می کنند، جمع واژۀ صحرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
بسیار، زیاد، عمیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش و عشرت و محل باده پیمایی و عشق ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش و نوش سرگرم می شدند، ویرانه ها،
در تصوف مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی و خوی حیوانی و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند، برای مثال قدم منه به خرابات جز به شرط ادب / که ساکنان درش محرمان پادشهاند (حافظ - ۴۰۸)، شرح اسرار خرابات نداند همه کس / هم مگر پیر مغان حل کند این مسئلهها (جامی - ۹)، اسرار خرابات به جز مست نداند / هشیار چه داند که در این کوی چه راز است؟ (عراقی - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرامات
تصویر غرامات
جمع واژۀ غرامت، مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی، ترس از ناشناخته ها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علت و معلول ها و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوار
تصویر فراوار
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
جمع واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) :
عشق چو در پرده کرامات شد
چون بدرآمدبه خرابات شد.
نظامی.
از مرگ براهیم که علامۀ دین بود
دردا که علامات کرامات نگون شد.
خاقانی.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان).
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از خانه میان بسته بزنار برآمد.
سعدی.
شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم.
حافظ.
، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین).
- ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرابات
تصویر قرابات
جمع قرابه، از ریشه پارسی کراوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانات
تصویر قرانات
جمع قرن، سده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
وافر، کثیر، بسیار، بحد وفور
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه ادایش لازم باشد دادن عین یا وجه مال مفقود یا ضایع شده تاوان، جمع غرامات، مشقت ضرر، پشیمانی، عذاب
فرهنگ لغت هوشیار
دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافات
تصویر زرافات
جمع زرافه، گروه های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکاوات
تصویر ذکاوات
تیز هوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاوات
تصویر سقاوات
باشگیان باشه ای ها تیره ای از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرارات
تصویر تکرارات
جمع تکرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
حکایتهای شب، سخنان پریشان و نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضراوات
تصویر خضراوات
چمن ها، تره بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرامات
تصویر اکرامات
جمع اکرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراحات
تصویر جراحات
جمع جراحت زخمها ریشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوات
تصویر سماوات
جمع سما، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کرامت، چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
جمع کرامه. کارهای عجیب و خارق العاده که از بعضی اولیاء و صالحان دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
((فَ))
بسیار، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرامات
تصویر غرامات
((غ َ))
جمع غرامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
((خَ))
جمع خرابه، ویرانه ها، میخانه، میکده، قمارخانه، در عرفان، مقام و مرتبه ویرانی عادات نفسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
((خُ))
جمع خرافت، سخنان بی اصل، افسانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرافات
تصویر خرافات
Superstition
دیکشنری فارسی به انگلیسی