جدول جو
جدول جو

معنی کرامی - جستجوی لغت در جدول جو

کرامی(کِ)
شریفتر. پاک نژادتر. محترم. باعزت. بااحترام، گران. باقیمت. گرانمایه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
کرامی(کَ / کَرْ را)
انتسابی است به ابوعبداﷲ محمد بن کرام نیشابوری. (الانساب سمعانی). منسوب به فرقۀ کرامیه. (یادداشت مؤلف) :
دیگر گروه متکلماننداز معتزله و کرامی... (جامع الحکمتین ص 33).
باب ورا کرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی.
سوزنی.
رجوع به کرامیه و کرامیان شود
لغت نامه دهخدا
کرامی
پسر خورشید که به خدمت حسام الدین سوهلی حاکم لر کوچک رفت و مرتبۀ بلند یافت. رجوع به تاریخ گزیده ص 584 شود
لغت نامه دهخدا
کرامی
با عزت، با احترام، گران، گرانمایه
تصویری از کرامی
تصویر کرامی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرامی
تصویر گرامی
(پسرانه)
محترم، عزیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر جاماسپ وزیر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
(دخترانه)
بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی
فرهنگ نامهای ایرانی
فرقه ای از مسلمانان پیرو محمد بن کرّام (قرن سوم هجری) که معتقد به تجسم خالق بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
کاری خارق العاده که توسط اولیا و صالحان انجام می گیرد، بزرگی و ارجمندی، داشتن صفات نیک، سخاوت و بخشندگی، هدیه، تحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامی
تصویر آرامی
مربوط به آرام مثلاً قوم آرامی، بنابر روایات، آرام پسر پنجم سام بن نوح بوده است، زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که اکنون جمعی از مسیحیان سریانی در حوالی موصل به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرامی
تصویر گرامی
عزیز، مکرم، محترم، ارجمند
گرامی داشتن: عزیز داشتن، محترم داشتن
گرامی شدن: عزیز شدن، ارجمند شدن
گرامی شمردن: عزیز شمردن، محترم دانستن
گرامی کردن: عزیز کردن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَرْ را می یَ)
گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب). فرقه ای است از مشبهه اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام. (از اقرب الموارد). جماعتی از اهل سنت که از اثبات کنندگان صفات خداوند هستند. این گروه صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام وجود و عزت و عظمت اثبات می کردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمی گذاشتند و در نتیجه صفاتی نیز بعنوان صفات خبریه مثل دست و صورت برای خدای تعالی اثبات مینمودند و معتقد بودند آیات را باید بدون تأویل و تفسیر پذیرفت و بماندن در حد ظاهر اکتفا کرد. (خاندان نوبختی ص 118). رجوع به ابی عبدالله محمد بن کرام و ملل و نحل شهرستانی صص 64-65، غزالی نامه و حواشی سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
تخت ها، اورنگ ها، جمع کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراچی
تصویر کراچی
از شهرهای پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراجی
تصویر کراجی
کرایه دار، اجاره دار، مزدور، اجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکی
تصویر کراکی
جمع کرکی، لنگان کولنگان، جمع کرکی کلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است سبز تیره رنگ که در سواحل دریا ها بهم رسد و خفیف و درشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده سخته شناس، سخته گوی سخته در پارسی برابر است با سخن پروهانی (کلام استدلالی) منسوب به کلام: مباحث کلامی، شخصی که راه معرفت الهی را بپای استدلال رود متکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرامی
تصویر گرامی
عزیز، مکرم، محبوب، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراعی
تصویر کراعی
پاچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرایم
تصویر کرایم
جمع کریمه زنان با مرورت، بزرگ قدر ارجمند: (هر گونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان میساختند) (ظفر نامه یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی ورزیدن، جوانمرد گردیدن، بزرگی بزرگوار ی، جوانمرد ی، بخشندگی دهش: (پس من خود سازم ایشانرا از کرامت و نواخت. ) (کشف الاسرار)، (تصوف) خارق عادتی که بدست ولی انجام یابد} کرامت {نامیده میشود مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد، جمع کرامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامه
تصویر کرامه
کرامت در فارسی نواخت، بزرگواری، دهش، ورچ (کار خارق العاده پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد راهزن منسوب به حرام حرامکار، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
نام تیره ای از سامیان، نام آرام فرزند سام فرزند نوح، نام زبانی است منسوب به آرام
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان ابو عبدالله محمد بن کرام که خدا را دارای دست و پا و چشم و گوش می داند
فرهنگ لغت هوشیار
قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام» (ارم) پسر سام بن نوح می رسد. این قوم در قرن دوازده قبل از میلاد به سرزمین های سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. زبان منسوب به این قوم را زبان آرامی گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
((حَ))
حرامکار، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلامی
تصویر کلامی
((کَ))
منسوب به کلام، متکلم، کسی که با استدلال به شناخت الهی می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرایم
تصویر کرایم
((کَ یِ))
جمع کریمه، زنان با مروت، بزرگ قدر، ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
((کَ مَ))
سخاوت، جوانمردی، بخشندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
((کَ یّ))
جمع کرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانی
تصویر کرانی
ساحلی، آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرامی
تصویر گرامی
مکرمه، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
رادی، بزرگواری
فرهنگ واژه فارسی سره