آنکه دوست دارد فرومایگان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه شتران خود را آب باران خوراند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه مال خود را از باران سیراب کند. (از اقرب الموارد)
آنکه دوست دارد فرومایگان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه شتران خود را آب باران خوراند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه مال خود را از باران سیراب کند. (از اقرب الموارد)
پاچه. پایچه. (مهذب الاسماء). پایچۀ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزلۀ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج، اکرع، اکارع. منه المثل: اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع فی الرجل. (منتهی الارب). کراع در گاو وگوسفند بمنزلۀ خردگاه ساق و ذراع است در اسب و آن جای باریک ساق است. مذکر و مؤنث آید و گفته اند کراع در دواب به آنچه پائین از کعب است اطلاق شود. (از اقرب الموارد) ، در انسان پایچه یعنی آنچه پائین تر از زانو است. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج، اکرع. جج، اکارع، کرعان. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ دراز بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته. ج، کرعان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشتۀ سنگلاخ. (مهذب الاسماء) ، کرانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروهی از اسبان، اسم است آن را. (از منتهی الارب). گویند احبس الکراع فی سبیل اﷲ و گویند کراع الخیل و البغال و الحمیر. (از اقرب الموارد) : و مالهای ایشان و خزاین این مزدک و کراع و اتباع جمع آورد... و هر مال و کراع و ملک کی آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و.... بخش کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 91)
پاچه. پایچه. (مهذب الاسماء). پایچۀ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزلۀ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج، اَکرُع، اَکارِع. منه المثل: اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع فی الرجل. (منتهی الارب). کراع در گاو وگوسفند بمنزلۀ خردگاه ساق و ذراع است در اسب و آن جای باریک ساق است. مذکر و مؤنث آید و گفته اند کراع در دواب به آنچه پائین از کعب است اطلاق شود. (از اقرب الموارد) ، در انسان پایچه یعنی آنچه پائین تر از زانو است. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج، اَکرُع. جج، اَکارِع، کِرعان. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ دراز بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته. ج، کِرعان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشتۀ سنگلاخ. (مهذب الاسماء) ، کرانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروهی از اسبان، اسم است آن را. (از منتهی الارب). گویند احبس الکراع فی سبیل اﷲ و گویند کراع الخیل و البغال و الحمیر. (از اقرب الموارد) : و مالهای ایشان و خزاین این مزدک و کراع و اتباع جمع آورد... و هر مال و کراع و ملک کی آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و.... بخش کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 91)
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَلویٰ، بَدبَدِه، کَرَک، سَمان، سَمانِه، وَرتیج، وُشم برای مِثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، آبدارَک، گازُرَک
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز