خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مِثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَلویٰ، بَدبَدِه، کَرَک، سَمان، سَمانِه، وَرتیج، وُشم برای مِثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، آبدارَک، گازُرَک
جمع واژۀ کرد که قومی است از عجم، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). و رجوع به کرد شود
جَمعِ واژۀ کُرد که قومی است از عجم، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). و رجوع به کرد شود