- کراث
- تره گندنا تره باشد چون خنجر ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ مخالفانش نیارند گندنا دیدن (امیر معزی) زبوده پراسه باقسام تره اطلاق شود، گونه ای تره وحشی که دارا بویی تند شبیه سیر میباشد کرات کوچوک پراسه. یا کرات ابو شوشه. یا کرات اسپانیا. گونه ای پیاز که بدان پیاز کوهی گویند. یا کرات رومی. گونه ای تره که بدان تره فرنگی گویند. یا کرات نبطی. گونه ای تره که خود رو است و بان تره خاور نیز گویند
معنی کراث - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آتش، سوخته
بازماندگان
افق، حد
زارع، کشاورز
مرده ریگ
چوب زیر در، آستانۀ در
کناره، کران، کرانه، نهایت
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
حارث ها، کشاورزان، جمع واژۀ حارث
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، فسیله، نسیله
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برند، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک)
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
جمع غرثان، گرسنگان
رنج آور کار در اندوه در اندازنده
میوه درخت اراک میوه چوج
نهایت، کران
طرف، لب، لبه، حاشیه، جانب
بخشنده، جمع کریم، نواخن ها بزرگواری ها ورچ ها، جمع کریم بزرگوار ان بلند همتان: (او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام) (مثنوی)
فرانسوی کمر زبانزد زمین شناسی
کرک، بلدر چین: (چنان اندیشد او از دشمن خویش که باز تیز چنگال از کراکا) (دقیقی رودکی) توضیح: در فرهنگها بمعنی عکه (کشکرک) و نیز دم جنبانک آورده اند
پاچه گاو و گوسفند
آشفتگی، سرگردانی
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
بانگ و فریاد ماکیان بهنگام تخم نهادن
جمع کره، کره ها، گویها
بار بستن بار کردن بار نهادن بر ستور بار بستن بر ستور: (جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل) (لامعی)
اجرت، مزد، کرایه، کرایه دادن، ستور و جز آنرا بمزد دادن، مزد مستاجر کرایه
جمع کارث کارثه، رنج ها رنج آور ها
رخن مرده ریگ مردری، جمع وارث، رخنبران ریگبران جمع وارث