جدول جو
جدول جو

معنی کدیزاد - جستجوی لغت در جدول جو

کدیزاد
(کَ)
خانه زاد و انسان یا حیوانی که زاده در خانه خود شخص باشد. (ناظم الاطباء)،
{{اسم خاص}} نام پیل خاص خسروپرویز. (یادداشت مؤلف). در ترجمه طبری بلعمی آمده: نام پیل خاص خسروپرویز اکدیزاد یا کدیزاد بود که به ایران زاده بود. و صاحب مجمل التواریخ گوید: نهصد پیل بودش (خسرو پرویز را) به روزگار و در جمله پیلی که آن را کدیزاد خواندندی که به ایران زاده بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریزاد
تصویر پریزاد
(دخترانه)
زاده پری، زیبا، نام همسر داریوش دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهیزاد
تصویر سهیزاد
(دخترانه)
مرکب از سهی (صفت سرو، راست) + زاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیازاد
تصویر کیازاد
(دخترانه و پسرانه)
زاده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کی زاد
تصویر کی زاد
(پسرانه)
زاده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچۀ دیو، دیونژاد، کنایه از اسب قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریزاد
تصویر مریزاد
برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار می رود، دست مریزاد، برای مثال اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجسته دست بتگر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
مردم، انسان، زادۀ آدمی، بشر
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان طقرود بخش دستجرد شهرستان قم، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین با 120 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران با 890 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کدب شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کوز، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جمع کوز که آبجامه ای است معروف، (آنندراج)، رجوع به کوز شود
لغت نامه دهخدا
به معنی مجلس عیش و عشرت است، (از شعوری ج 2 ورق 363)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از حد درگذشتن در ضحک. (منتهی الارب) (آنندراج). کدکده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کدکده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دعایی) یعنی در لغزش مباد. (غیاث) (آنندراج). آفرین. زه:
بنازم به دستی که انگورچید
مریزاد پائی که درهم فشرد.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بنا بقول صاحب تاج العروس از ازهری، کلمه ای است معمول در هرات برای مصّاخ یا شدّاء که گیاهی باشد چون پیاز. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین خواف بخش شهرستان تربت حیدریه با 32 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان قلعه وزیر و شورابی در 852200 گزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
دهی از دهستان اشترجان است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 2492 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان:
که گر گیو گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد.
فردوسی.
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که آنجا سیاوخش دارد نژاد.
فردوسی.
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
بچنگ است ما را غم و سرد باد.
فردوسی.
بطمع بزرگیم بدهی بباد
بدان اژدهاپیکر دیوزاد.
اسدی.
گل را نتوان بباد دادن
مهزاد به دیوزاد دادن.
نظامی.
همه در هراسیم ازین دیوزاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
بمن بانگ برزد که ای دیوزاد
شبیخون من چونت آید بیاد.
نظامی.
، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) :
به چابک روی پیکرش دیوزاد.
نظامی.
، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
شیر و خرما که زنان را فربه کند. (منتهی الارب). شیری که خرما در آن بخیسانند و زنان جهت فربهی خورند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زادۀ آدم. انسان. مردم. بشر: یکی را شنیدم از پیران که مریدی را همی گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمیزاد بروزی است اگر... (گلستان).
که هامون و دریا و کوه و فلک
پری وآدمیزاد و دیو و ملک
همه هرچه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند.
سعدی.
- امثال:
آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست.
آدمیزاد تخم مرگ است،هیچ آدمی را از مرگ گزیری نباشد.
آدمیزاد شیر خام خورده است، هر خطائی از انسان سر تواند زدن.
از سستی آدمیزاد گرگ آدمیخوار پیدا شود، اگر قبول ظلم نکنند ظلم از میان برخیزد.
(که) باشد دزد طبع آدمیزاد، آدمی بمعاشرت بدان بدی آموزد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام کنیزک شیرین است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پریزاده. فرزند پری. پری نژاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدواد
تصویر کدواد
بنای خانه و عمارت: (در عهد تو استوار مانده کدواده عمر سست پیمان) (سیف اسفرنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد تحسین کارکسی بکار رود، پهلوانی که از حریف عاجز شود و میخواهد کشتی را ختم کند گوید: مریزاد. درین صورت حریف از او دست بر میدارد. یا دست مریزاد. در مورد تحسین بکار رود: اگر بتگر چنو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. (دقیقی. گنج سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
زاده پری فرزند پری پری نژاد، (استعاره) کودک زنی زیبا، (استعاره) فرزند زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایزاد
تصویر جایزاد
موطن، میهن، مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
زاده آدمی انسان بشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچه دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزاد
تصویر کزاد
جامه کهنه و پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدید
تصویر کدید
نمک اسیده، شکاف فراخ، زمین کوفته زیر پای ستوران، گرد خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمیزاد
تصویر آدمیزاد
((دَ))
آدمیزاده، انسان، بشر
آدمیزاد شیر خام خورده: کنایه از انسان موجودی جایز الخطا است
فرهنگ فارسی معین
آدمی، آدمیزاده، انسان، بشر، مردم
متضاد: دیو، دیوزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آفرین، احسنت (حرف تحسین)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی