جدول جو
جدول جو

معنی کدیباء - جستجوی لغت در جدول جو

کدیباء
(کُ دَ)
سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کدب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدوبا
تصویر کدوبا
آش کدو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
لسان الثور. (آنندراج) (منتهی الارب). کحیلاء. رجوع به کحیلا شود
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ)
آن باد که به میان صبا و شمال آید. (مهذب الاسماء). صابیه. (فرهنگ خطی) (اقرب الموارد). نکباء صبا و شمال. (از متن اللغه). رجوع به نکباء شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
آبی است بنوجذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن حارث... را بالای غدیر صلب که کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُ نَ)
دانه ای است که در میان مزرعۀ گندم روید و با گندم مخلوط شود و باید گندم را از آن پاک سازند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوحاتم گوید که کریبان فارسی جربّان است، بمعنی درع و جیب. (از المعرب جوالیقی ص 99). مأخوذ از گریبان است. رجوع به گریبان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کراثاء. نیکو. طیب. (منتهی الارب).
- بسر کریثاء، غورۀ نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خانه زاد و انسان یا حیوانی که زاده در خانه خود شخص باشد. (ناظم الاطباء)،
{{اسم خاص}} نام پیل خاص خسروپرویز. (یادداشت مؤلف). در ترجمه طبری بلعمی آمده: نام پیل خاص خسروپرویز اکدیزاد یا کدیزاد بود که به ایران زاده بود. و صاحب مجمل التواریخ گوید: نهصد پیل بودش (خسرو پرویز را) به روزگار و در جمله پیلی که آن را کدیزاد خواندندی که به ایران زاده بود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتیرا. کثیرا. صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که بکوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. جهت سرفه و خشونت سینه و قرحۀ ریه و گرفتگی آواز و حرقهالبول و تقویت روده مفید است. (منتهی الارب) (آنندراج). رطوبتی که از بیخ درختی که در کوههای لبنان و بیروت است بیرون آید. (اقرب الموارد). رجوع به کتیرا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداه. میانۀ آسمان. (منتهی الارب). وسط آسمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد و کبداء و کبیداه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
شیر و خرما که زنان را فربه کند. (منتهی الارب). شیری که خرما در آن بخیسانند و زنان جهت فربهی خورند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
مصغر قوباء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کهربا. (ازاقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل و کهربا شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
نام موضعی است. برخی حذیلاء به ذال معجمه آورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
قریه ای است به شام که عدی بن رقاع، خمر مقدیه را بدانجا منسوب داشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
دابه ای است کوچک از جنس هوام و احناش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدباء
تصویر جدباء
بیابان لوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدوبا
تصویر کدوبا
آشی که با کدو پزند آش کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاباء
تصویر کاباء
اندوه، افسرده دل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدیاء
تصویر غدیاء
مونث غدیان چاشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیباء
تصویر شیباء
واپسین شب از هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیباء
تصویر سیباء
یونانی تازی شگته ماهی زکاب (زکاب مرکب که در دویت کنند) از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدباء
تصویر حدباء
درخت خمیده و کار دشوار، سختی، زن کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدیاء
تصویر ثدیاء
کلان پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیراء
تصویر کثیراء
سریانی تازی گشته کتیرا بنگرید به کتیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه ابریشمین رنگین، دیدار زیبا روی صورت جمیل. یا دیبای پخته در پخته دیبایی که هیچ یک از تار و پودش خام نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداء
تصویر دیداء
تند دویدن با شتاب دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیاء
تصویر کابیاء
لاتینی تازی گشته خوکچه هندی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباء
تصویر ادباء
((اُ دَ))
جمع ادیب، مردمان دارای ادب و فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
دیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدبان
تصویر کدبان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره