جدول جو
جدول جو

معنی کدی - جستجوی لغت در جدول جو

کدی
(کُدْ دَی ی)
پشته ای است به طائف قال و غلط المتأخرون فی هذا التفصیل و اختلفوا فیه علی اکثر من ثلثین قولا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کدی
(کُ دا)
جمع واژۀ کدیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کدیه شود
لغت نامه دهخدا
کدی
(کَ دی ی)
کد. مشک بی بوی: مسک کدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کدی
(کَ دا)
نوعی از بیماری سگ بچه و هو داء یأخذ الجراء خاصه یصیبها منه قی ٔ و سعال حتی یکوی بین عینیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شیر با خرما که بدان دختررا فربه نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کدی
(کَ)
مأخوذ از تکدی عربی. گدایی. درخواست. سؤال:
موت را از غیب می کرد اوکدی
ان فی موتی حیاتی می زدی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
کدی
(رَ)
گلوگرفته شدن به استخوان. (منتهی الارب). درماندن در گلو طعام وجز آن. (از اقرب الموارد) ، تباه گردیدن معده شتر بچه از ناگوارد: کدی الفصیل. (منتهی الارب). نوشیدن بچه شتر شیر را و فاسد شدن درونش. (از اقرب الموارد) ، کدی زده گردیدن بچه سگ. (منتهی الارب). به بیماری کدی مبتلا شدن بچه سگ و قی کردن و سرفه نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کدی
(رُ)
کم خیر گردیدن یا کم ساختن دهش را، بند کردن و مشغول داشتن کسی یا چیزی را، خراشیدن روی کسی را، تباه گشتن کشته. (زرع). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کنده شدن ناخن انگشتان از کندن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدیور
تصویر کدیور
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
گدایی، برای مثال بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدین
تصویر کدین
چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، برای مثال دل مؤمنان را ز وسواس امانی / سر ناصبی را به حجت کدینی (ناصرخسرو - ۱۷)
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
مربوط به اکد، از مردم اکد، زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در بین النهرین رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکدی
تصویر تکدی
با الحاح چیزی از مردم خواستن، گدایی، دریوزگی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دُ)
تکلف در سؤال. (از اقرب الموارد). حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن. گدائی. و رجوع به تکدیه شود
لغت نامه دهخدا
(کُدْ یَ)
سختی روزگار، زمین درشت تابان سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کدی ً. یقال: ضب کدیه و ضباب کدیه، سمی به لولعه بحفر الکدیه. (منتهی الارب). ضب الکدیه و ضباب الکدی، بسبب ولع او (سوسمار) به کندن اراضی درشت. (از اقرب الموارد)، کلوخ و جز آن سخت میان سنگ و گل. (منتهی الارب). چیزی سخت میان سنگ و گل. (از اقرب الموارد)، طعام و شراب فراهم آوردۀ انبارساخته. (منتهی الارب). آنچه گرد آید از طعام و خاک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِدْ / کُدْ یَ)
معرب از کلمه گدا و گدایی فارسی. سؤال. دریوزه. دریوزه گری. (یادداشت مؤلف) :
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی.
منوچهری.
نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم.
مسعودسعد.
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره.
سوزنی.
زآن سوی کدیه برد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.
سنائی.
نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست.
نظامی.
هیچ دیوانۀ فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.
مولوی.
مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.
مولوی.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی.
- کدیه کردن، گدایی کردن. سؤال کردن:
از شما کی کدیۀ زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَدْ دی)
آن که می خراشد، رنج و محنت آور. (ناظم الاطباء) ، سائل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِدْ یَ)
خاک ریزه و سرگین پاره و جز آن که بر آن دردی روغن زیت انداخته زره و مانند آن را جلا دهند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریزۀ خاک که بر آن دردی زیت اندازند و زره ها را به آن جلا دهندو گفته اند ریزۀ خاک بر زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کَ)
منسوب به اکد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدین
تصویر کدین
کدنگ: (دل مومنان را ز وسواس امانی سر ناصبی را بحجت کدینی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدیره
تصویر کدیره
کدیره در فارسی تیره، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدید
تصویر کدید
نمک اسیده، شکاف فراخ، زمین کوفته زیر پای ستوران، گرد خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدیور
تصویر کدیور
برزگر، کشاورز، کدخدا
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب خانه بودن کدخدا یی، ریش سفیدی قوم ریاست طایفه، زراعت برزیگری: (ماه بماه میکند شاه فلک کدیور عالم فاقه مرده را توشه دهد توانگر) (مائده سازد از بر بر صفت توانگر ان برزگر کند بگاو از قبل کدیور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
منسوب به اکد هر چیز مربوط و متعلق به اکد، زبان مردم اکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدی
تصویر تکدی
گدائی
فرهنگ لغت هوشیار
کدیه در فارسی پارسی تازی گشته گدیه گدایی نیست حاجت مرا به افسانه کدیه خوش نیست گنج در خانه (نزاری) سختی روز گار، گدایی: (بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است) (انوری سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدی
تصویر تکدی
((تَ کَ دِّ))
گدایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
((کُ یِ))
سختی روزگار، گدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیور
تصویر کدیور
کدخدای خانه، کشاورز، بزرگر، ریش سفید قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدین
تصویر کدین
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدینه، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیمین
تصویر کدیمین
((کَ دُِ یَ))
دسترنج، زور بازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیر
تصویر کدیر
((کَ دِ))
هر چیزی که تیرگی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
دریوزه، دریوزگی، دریوزه گری، سوال، صدقه خواهی، کدیه، گدایی، گدایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد