جدول جو
جدول جو

معنی کدبا - جستجوی لغت در جدول جو

کدبا
(کَ)
به لغت ژند و پاژند بمعنی دروغ باشد و به عربی کذب خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
زن خانه دار، بانوی خانه، زنی که کارهای خانه را با نظم و ترتیب اداره می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدوبا
تصویر کدوبا
آش کدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادبا
تصویر ادبا
ادیب ها، کسانی که علم ادب می دانند، سخن سنج ها، سخن دان ها، بافرهنگ ها، دبیرها، معلم ها، جمع واژۀ ادیب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
به لغت زند و پازند بمعنی سگ باشد و به تازی کلب خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل کدبانو. فراهم کردگی سامان خانه بطور شایسته و خوش سلیقگی. (ناظم الاطباء) ، صرفه جویی. (یادداشت مؤلف) :
مرد اگر یک قراضه کار کند
زن به کدبانویی چهار کند.
امیرخسرو دهلوی.
، بزرگی در خانه و سرای. (یادداشت مؤلف) :
گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند
در یک خانه دو تن دعوی کدبانویی.
سنائی.
زنان داشتی رای زن در سرای
به کدبانویی فارغ از کدخدای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ / کِ دَ)
کدبانو بودن: و لماکان صنمه منفعلا عن الجمیع لنزول رتبته کان حصه کدبانوئیه - ای اسفندارمذ - عن کل صاحب صنم حصه الاناث. (حکمت الاشراق چ هانری کربن ص 199). و رجوع به کدبانو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کرملخ. ملخ که جنبد پیش از بال برآمدن. جراد. ملخ خرد. ملخ بی پر. پورملخ. ملخ پیش از آن که بپرواز آید. دبی ̍. (منتهی الارب). ملخ پیاده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بنا بروایت اصمعی بازاری است از بازارهای عرب به عمان. (معجم البلدان). قصبتی بوده است به عمان و مردم آن در زمان حضرت رسول اکرم بدلالت و ریاست حذیفه بن محصن الازدی هیأتی به مدینه فرستادند و اسلام پذیرفتند. ظاهراًپس از ویران شدن قصبه بازاری که اصمعی از آن نام میبرد بدانجا برپا گشته است. (از قاموس الاعلام ترکی). ونیز رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 276 شود
لغت نامه دهخدا
(دُبْ با)
از نواحی بصره است و بدانجا شهرها و قریه هاست و نهر بزرگی که از دجله جدا کرده اند بدستور هارون الرشید کنده شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام قصبه ای کنار نهر سادلج از نواحی سند در جنوب غربی تبت به کشور هندوستان (و شاید جزء پاکستان امروز باشد) و برهمنان را بدانجا زیارتگاهی بزرگ و معبدی مشهور است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ / کَ دِ / کَ دَ)
سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. کذب. کدیباء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد آن کدبه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
خون تازه. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دم کدب، خون سپیدگون تنک رقیق. (ناظم الاطباء). و قراء ابن عباس ’بدم کدب’، ای ضارب الی البیاض کانه دم قد اثر فی قمیصه فلحقته اعراضه کالنقش علیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
موضعی است در بطحان. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک روبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تثنیه کبوان. (اقرب الموارد). و کبوان. (منتهی الارب). ج، اکباء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگین جای. مزبله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کبوان و اکباء. (اقرب الموارد) ، خاک بر روی زمین افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کشوری است جمهوری در امریکای مرکزی که از قسمت بزرگی از جزایر آنتیل تشکیل یافته و در جنوب فلوریداواقع است و 114522 کیلومتر مربع مساحت و 7068000 تن سکنه دارد، پایتخت این کشور هاوانا و شهرهای عمده آن ماریانائو، سانتیاگو، کاماگی، ماتانزاس و سیانفوگوس است، جزیره از جلگه و دشت آهکی تشکیل یافته و فقط در جنوب کوهستانی است، کوبا بزرگترین صادرکننده شکر در جهان است و کشت توتون و قهوۀ این کشور نیز حائز اهمیت است، معادن مس و کرم و مخصوصاً منینز و آهن آن قابل ملاحظه است،
کریستف کلمب به سال 1492 میلادی در اولین سفر خود به ساحل این کشور رسیدولی تا سال 1511 فتح نشد و در همین سال دیه گو ولاسکز آن را به مستعمرات و متصرفات اسپانیا ضمیمه کرد و تا سال 1795 این مستعمره تابع سن دومینگ بود و در این سال مرکزیت به جزیره کوبا انتقال یافت، مردم کوبابرای کسب استقلال در سال 1878 میلادی دست به انقلاب زدند اما بی آنکه نتیجه ای گرفته شود به وسیلۀ ژنرال مارتنیز کامپوس اسپانیایی سرکوب شدند، کوشش و استقلال طلبی مردم کوبا چندین سال ادامه داشت تا سرانجام در سال 1895 میلادی با مداخلۀ ممالک متحدۀ امریکا عهدنامۀ پاریس امضاء گردید و اسپانیااز دخالت در امور کوبا ممنوع شد، ممالک متحدۀ امریکا تا سال 1902 میلادی بر این جزیره حکومت داشت و حقوق کنترل امریکا در این کشور تا سال 1934 میلادی ادامه یافت، در سال 1959 میلادی باتیستا دیکتاتور این کشور به وسیلۀ یک قیام مسلحانۀ سوسیالیستی به رهبری فیدل کاسترو ساقط گشت و اصلاحات اساسی در مورد مالکیت زمین در این کشور انجام گرفت و مؤسسات امریکایی ملی شد، (ازلاروس)
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی جو معنی کرده است. و رجوع به کلب بمعنی جو و دزی ج 2 ص 682 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از ریواس باشد و آن میوه ای است کوهی باندام ساق دست. (برهان). نوعی ازریباس است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). جنسی از ریواس. (صحاح الفرس) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کزبا.
رودکی.
، تمش، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کبد. لحیم زرگری و مسگری باشد که به آن چیزها را وصل و پیوند کنند. (برهان). لحیم که مسینه و رویینه را بدان پیوند دهند. (آنندراج) ، سریشم درودگران را نیز گویند که با آن چیزها را به هم بچسبانند، بمعنی فربه هم هست که نقیض لاغر باشد، تعجیل و شتاب را نیز گفته اند. (برهان). فرهنگها کبدا را با معانی فوق نقل کرده اند و نظر به شعر دقیقی داشته اند که ذیل کبد نقل کردیم و ندانسته اند که ’کبدا’ همان ’کبد’ است یعنی الف اطلاق آخر بیت را جزو کلمه پنداشته اند. (از حاشیۀ برهان چ معین با تصرف). رجوع به کبد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
شهری است به یمن. پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری است به یمن بر وادی سهام. (از معجم البلدان) :
بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست
چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / کُ بَ / کَ دَ بَ / کَ دِ بَ)
واحد کدب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آش کدو را گویند چه با بمعنی آش است. (برهان) (از آنندراج). آش کدو. (ناظم الاطباء) :
مستم ز جام روغن و مخمور از پیاز
تا بر کنار بزم کدوبا نشسته ام.
بسحاق اطعمه.
گر بدانی که چه نرم است کدوبا بوجود
نخوری هیچ دگر تا بود آن در بازار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ گَ دی دَ)
عون. تعوین. (تاج المصادر بیهقی). مراد ازکدبانو، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال است. (یادداشت مؤلف) : التعوین، کدبانو شدن زن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است با نعمت میان پارس و اسباهان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبا
تصویر کبا
آخال، آخالدان، تراشه سونش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبا
تصویر دبا
زه پر موی کدو از گیاهان کدو
فرهنگ لغت هوشیار
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبا
تصویر کنبا
فرانسوی پیکار رزم کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدوبا
تصویر کدوبا
آشی که با کدو پزند آش کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
خانم، بانوی بزرگ خانه و سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبا
تصویر کزبا
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبا
تصویر ادبا
جمع ادیب، ادب دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
((کَ))
بانوی منزل، زن خانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدبان
تصویر کدبان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
مهره هایی زردرنگ به اندازه ی یک بند شصت، گوسفند بدون گوش
فرهنگ گویش مازندرانی