جدول جو
جدول جو

معنی کدئه - جستجوی لغت در جدول جو

کدئه(کَ دِ ءَ)
ارض کدئه، زمین دیر رویاننده گیاه. (منتهی الارب). و رجوع به کادئه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدیه
تصویر کدیه
گدایی، برای مثال بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کُدْ یَ)
سختی روزگار، زمین درشت تابان سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کدی ً. یقال: ضب کدیه و ضباب کدیه، سمی به لولعه بحفر الکدیه. (منتهی الارب). ضب الکدیه و ضباب الکدی، بسبب ولع او (سوسمار) به کندن اراضی درشت. (از اقرب الموارد)، کلوخ و جز آن سخت میان سنگ و گل. (منتهی الارب). چیزی سخت میان سنگ و گل. (از اقرب الموارد)، طعام و شراب فراهم آوردۀ انبارساخته. (منتهی الارب). آنچه گرد آید از طعام و خاک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ رَ)
گل و لای حوض که به تک نشسته یا جامۀ غوک و مانند آن که بر روی آب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لجن. لای یا بزغسمه، ابر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر رقیق. (از اقرب الموارد). کدری. رجوع به کدری شود، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب). گل تراشۀ ضخیم. (از اقرب الموارد) ، کلوخ کلان. (آنندراج) (منتهی الارب) ، دستۀ دروده از زراعت. ج، کدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
تیره شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کدر. کداره. کدور. کدوره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هر یک از مصادر فوق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ دَ دَ)
آنچه در بن دیگ ماند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / کُ بَ / کَ دَ بَ / کَ دِ بَ)
واحد کدب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طعام و شراب فراهم آوردۀ انبار ساخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه از طعام و شراب جمع شود. (از اقرب الموارد). الکدیه
لغت نامه دهخدا
(کِدْ / کُدْ یَ)
معرب از کلمه گدا و گدایی فارسی. سؤال. دریوزه. دریوزه گری. (یادداشت مؤلف) :
کس کرد و به کدیه سپهی خواست ز گیلان
هرگز به جهان شاه که دیده ست و گدایی.
منوچهری.
نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه یی همی دارم.
مسعودسعد.
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره.
سوزنی.
زآن سوی کدیه برد آز مرا
تا نباشد به کس نیاز مرا.
سنائی.
نی نی چو به کدیه دل نهاده ست
گو خیز و بیا که در گشاده ست.
نظامی.
هیچ دیوانۀ فلیوی این کند
بر بخیلی عاجزی کدیه تند.
مولوی.
مردم هنگامه افزونتر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود.
مولوی.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی.
- کدیه کردن، گدایی کردن. سؤال کردن:
از شما کی کدیۀ زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
عطسۀ ستور و عطسه دادن آن و گاهی در مردم هم استعمال کنند. (منتهی الارب). عطسۀ بهائم و در مردم هم استعمال کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کده شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
خراش. (برهان) (آنندراج). خراشیدگی. (ناظم الاطباء) ، خراشیدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به کده شود، گرفتگی، شکافتگی. (ناظم الاطباء) ، گرفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خراشیدن روی. (منتهی الارب). رجوع به کدح و کده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ ءَ)
ارض کلئه، زمین گیاه ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ دِ ءَ)
یدی صدئه من الحدید، دست من بوی زنگ آهن گرفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَطط)
رجوع به کیاءه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
تیرگی. کدوره. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیرگی رنگ. (ناظم الاطباء). والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کدر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ فَ)
صوت افتادن پاها بر جای سخت و گفته اند صوتی که بشنوی بدون دیدن چیزی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کدف. (ناظم الاطباء). رجوع به کدف شود
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ نَ)
مؤنث کدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ ءَ)
زمین دیر رویانندۀ گیاه. (اقرب الموارد) (آنندراج). زمین که گیاه آن بدرنگ درآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین نشاندن سرما کشت را و دیر برآوردن زمین گیاه را بجهت سرماخوردگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگردانیدن برودت کشت را در زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
پیه و گوشت. یقال لرجل انه لحسن الکدنه. (منتهی الارب). کثرت پیه و گوشت و گفته اند خود پیه و گوشت هنگامی که زیاد باشد. (از اقرب الموارد). امراءه ذات کدنه، دارای گوشت. (اقرب الموارد) ، قوم مرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُمْ مَ)
مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مصدر مره. (از اقرب الموارد) ، داغ و نشان. یقال ماللبعیر کدمه،اذالم یکن به اثره ولا وسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ مَ)
بز درشت و ستبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ مَ)
جنبش. یقال سمعت کدمته. (منتهی الارب). جنبش و حرکت. یقال ما به کدمه، نیست در آن جنبشی. (ناظم الاطباء). حرکت. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدره
تصویر کدره
ابر نازک، بافه، گل و لای تیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
کدیه در فارسی پارسی تازی گشته گدیه گدایی نیست حاجت مرا به افسانه کدیه خوش نیست گنج در خانه (نزاری) سختی روز گار، گدایی: (بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است) (انوری سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادئه
تصویر کادئه
دیر رویا زمین دیر رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدره
تصویر کدره
((کَ رَ))
تیرگی رنگ، تیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
((کُ یِ))
سختی روزگار، گدایی
فرهنگ فارسی معین
تکدی، سوال، گدایی، عسرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد