منسوب به کحل. (ناظم الاطباء) ، نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت (ایران) پوشند، سرمه ای رنگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). سرمه ای. برنگ سرمه: یا که چون پاشیده برگ نسترن بر برگ بید یا چو لؤلؤ ریخته بر روی کحلی پرنیان. فرخی. روی هوا را به شعر کحلی بسته گیسوی شب راگرفته در دوران بر. مسعودسعد. فلک هم هاون کحلی است کرده سرنگون گویی که منع کحل سایی را نگون گردید این سانش. خاقانی. چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی. بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). صبح چراغ فلک افروز شد کحلی شب قرمزی روز شد. نظامی. نکنده قبا کحلی آسمان ز فضلش ببر خلعت زرفشان. نظام قاری. - چادر کحلی، چادر کبود رنگ. چادر نیلی: فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی زمین در فرش زنگاری که اندرحلۀ خضرا. مسعودسعد. - چرخ کحلی، آسمان نیلگون. آسمان کبود: خیالات ثوابت در خیالم چنان آمد همی بیحد و بیمر که اندرچرخ کحلی کرده ترتیب هزاران در و مروارید و گوهر. انوری. - کحلی جرس، جرس کبودفام. و در بیت ذیل از نظامی از هفت هندو که جرس نیلی فام دارند هفت ستاره و آسمان اراده شده است: چنین گفت کایمن مباشید کس ازین هفت هندوی کحلی جرس. نظامی (اقبالنامه ص 274)
منسوب به کحل. (ناظم الاطباء) ، نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت (ایران) پوشند، سرمه ای رنگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). سرمه ای. برنگ سرمه: یا که چون پاشیده برگ نسترن بر برگ بید یا چو لؤلؤ ریخته بر روی کحلی پرنیان. فرخی. روی هوا را به شعر کحلی بسته گیسوی شب راگرفته در دوران بر. مسعودسعد. فلک هم هاون کحلی است کرده سرنگون گویی که منع کحل سایی را نگون گردید این سانش. خاقانی. چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی. بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). صبح چراغ فلک افروز شد کحلی شب قرمزی روز شد. نظامی. نکنده قبا کحلی آسمان ز فضلش ببر خلعت زرفشان. نظام قاری. - چادر کحلی، چادر کبود رنگ. چادر نیلی: فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی زمین در فرش زنگاری که اندرحلۀ خضرا. مسعودسعد. - چرخ کحلی، آسمان نیلگون. آسمان کبود: خیالات ثوابت در خیالم چنان آمد همی بیحد و بیمر که اندرچرخ کحلی کرده ترتیب هزاران در و مروارید و گوهر. انوری. - کحلی جَرَس، جرس کبودفام. و در بیت ذیل از نظامی از هفت هندو که جرس نیلی فام دارند هفت ستاره و آسمان اراده شده است: چنین گفت کایمن مباشید کس ازین هفت هندوی کحلی جرس. نظامی (اقبالنامه ص 274)
ملساز (مل الکل) کهلی درفارسی سرمه ای از رنگ ها منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ: (سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی) (منوچهری) یا کحلی پرند. تاریکی شب. یا کحلی چرخ. سیاهی شب، آسمان اول. یا کحلی روز. تاریکی شب. یا کحلی شب. تاریکی شب
ملساز (مل الکل) کهلی درفارسی سرمه ای از رنگ ها منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ: (سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی) (منوچهری) یا کحلی پرند. تاریکی شب. یا کحلی چرخ. سیاهی شب، آسمان اول. یا کحلی روز. تاریکی شب. یا کحلی شب. تاریکی شب
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)
از کمبلای سنسکریت پشمینه چوخا بافته ای باشد پشمینه بغایت درشت و خشن که فقرا و درویشان پوشند: (دراز کار بود گر بکسوت کملی بتاج و تخت کند میل رای پیرو گدای)، (رضی الدین نیشابوری)
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل