ابومسلم ابراهیم بن عبدالله بن مسلم الکجی البصری (متوفی 292 هجری قمری) از حفاظ حدیث بود و او منسوب است به کج در خوزستان فارس، کتاب السنن از اوست. در بغداد وفات یافت. (الاعلام ج 1 ص 15)
ابومسلم ابراهیم بن عبدالله بن مسلم الکجی البصری (متوفی 292 هجری قمری) از حفاظ حدیث بود و او منسوب است به کج در خوزستان فارس، کتاب السنن از اوست. در بغداد وفات یافت. (الاعلام ج 1 ص 15)
مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهرۀ کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ (ازرق) را بدان مانند کنند. مهرۀ آبی و روشن براق. مهره به رنگ آسمان. جش. چش. و ظاهراً صورت دیگر آن کجه باشد. (یادداشت مؤلف). - مثل کجی، چشمی که سیاهی آن به رنگ کبود روشن و شفاف است و کبودی آن ازکبودی چشم زاغ سبزتر است. چشمی که بجای سیاهی کبودی خوش آیند دارد. چشمی کبود و زیبا. (یادداشت مؤلف)
مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهرۀ کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ (ازرق) را بدان مانند کنند. مهرۀ آبی و روشن براق. مهره به رنگ آسمان. جَش. چش. و ظاهراً صورت دیگر آن کُجَه باشد. (یادداشت مؤلف). - مثل کجی، چشمی که سیاهی آن به رنگ کبود روشن و شفاف است و کبودی آن ازکبودی چشم زاغ سبزتر است. چشمی که بجای سیاهی کبودی خوش آیند دارد. چشمی کبود و زیبا. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کج. هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج) که ابریشم فرومایه است، بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان). کجیم. (از آنندراج). بر گستوان باشد که درون آن را به کج آغنده باشند و آنرا کجیم هم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) : ازجهان منسوخ شد رسم کج آغند و کجین بعد از این کس را خیال کج نگردد در گمان. سلمان ساوجی (از فرهنگ جهانگیری). به اینها موافق شده بهر کین جبه بکتر و خود و جوشن کجین. نظام قاری. دیدۀ زره برروی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. (دیوان نظام قاری ص 151) ، پوشش اسب. (از برهان). رجوع به کجیم شود
منسوب به کج. هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج) که ابریشم فرومایه است، بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان). کجیم. (از آنندراج). بر گستوان باشد که درون آن را به کج آغنده باشند و آنرا کجیم هم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) : ازجهان منسوخ شد رسم کج آغند و کجین بعد از این کس را خیال کج نگردد در گمان. سلمان ساوجی (از فرهنگ جهانگیری). به اینها موافق شده بهر کین جبه بکتر و خود و جوشن کجین. نظام قاری. دیدۀ زره برروی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. (دیوان نظام قاری ص 151) ، پوشش اسب. (از برهان). رجوع به کجیم شود
آرد و روغن را گویند. (برهان). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است. (یادداشت مؤلف) : بر ابرش خوشرو مزعفر بستیم کجین آرد و روغن. بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715)
آرد و روغن را گویند. (برهان). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است. (یادداشت مؤلف) : بر ابرش خوشرو مزعفر بستیم کجین آرد و روغن. بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715)