جدول جو
جدول جو

معنی کجور - جستجوی لغت در جدول جو

کجور
(کَ)
نام دوایی است که آنرا زرن باد و اهل مکه عرق الکافور خوانند. گویند این لغت هندی است. (برهان). اسم هندی زرنباد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به کچور و زرنباد شود
لغت نامه دهخدا
کجور
اسم ولایتی است در اصطلاح جغرافیانویسان قدیم از تبرستان که شهر رویان قدیم بوده است تنکابن بدانجا و با نور که رستمدار باشد نزدیک. (از آنندراج). نام بلوکی در مازندران. (ناظم الاطباء). نام یکی از نواحی سه گانه منطقۀ تنکابن و منطقه فعلی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کجور از دوازده دهستان زیر تشکیل شده است: کران، خیررودکنار، چلندر، علویکلا، گلرودپی، کجرستاق، بلده کجور، توابع کجور، کوهپرات، کالج، زانوس رستاق، پنجک رستاق. پنج دهستان اول در ساحل دریایند با هوای معتدل و مرطوب و ناسالم و بقیۀ دهستانها در منطقۀ کوهستانی واقع شده اند و سردسیرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). بلوک کجور از طرف مغرب محدود است به چالوس که ازکلارستاق جدا می سازد از مشرق به سولده در نور و از جنوب به بلوک نور و از سمت شمال به دریای خزر. سکنۀ کجور خواجه وندها و گیلک ها هستند که هرکدام حاکم بخصوص دارند. سکنۀ نواحی تنکابن و کلارستاق و کجور که سابقاً جزء رستمدار بودند خود را مازندرانی محسوب نمی دارند. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 53- 54) و رجوع به همان متن و جغرافیای سیاسی کیهان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژور
تصویر کژور
ریشۀ تلخ گیاه زرنباد، برای مثال عسلش را به حنظل است نسب / شکرش را برادر است کژور (ناصرخسرو - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجوک
تصویر کجوک
سیاتیک، بزرگ ترین عصب بدن که مربوط به اندام تحتانی است، در پزشکی درد شدید و تیرکشنده در کمر، لگن و زانو که به دلیل فشار به عصب سیاتیک بروز می کند، عرق النسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجور
تصویر اجور
اجرها، مزدها، پاداشها، جمع واژۀ اجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
بسیار دلتنگ، ملول، آزرده، بی قرار
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، دارای 168 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دم کش و محصول عمده اش برنج، مرکبات، پشم، چای و لبنیات است. مزرعۀ کبوتر آب کش جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجوک
تصویر کجوک
مرضی است کهنکو عرق النسا: (از درد کجوک آنکه گردد محزون تا دم بدمش الم نگردد افزون . {} خلطی که سبب شد این عارضه را باید که کند از بدن خود بیرون) (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
رعد تندر: بلرزید صحرا و کوه و کنور تو گفتی که برق آتشی زد بطور. (علی فرقدی)
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست از تیره پروانه واران که دارای برخی گونه های درختی نیز میباشد. گل آذینش سنبله یی است و ساقه هایش خار دارند. در جنوب ایران (نر ماشیر و بندرعباس) و هندوستان میروید غاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجور
تصویر وجور
سخن ناپسند و شنوائی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفور
تصویر کفور
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدور
تصویر کدور
جمع کدر: (سحاب فضل تو آلودگان عصیان را باب توبه فرو شست تن ز گرد کدور) (سلمان) توضیح بهار عجم و بنقل آنند راج از او این کلمه را (مخفف کدورت) گرفته اند و گفته اند (مثل ضرورت و ضرور) و نیز نوشته اند: (در قاموس کدور مصدر گفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرور
تصویر کرور
پانصد هزار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کسر، پاره های اعداد و مانند نصف و ثلث و ربع، کسرها و عددهای کسری، کمی ها و نقصانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجرو
تصویر کجرو
کج رونده، بی قانون، کج رفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
روز دهم از ماه تشری و آنرا} عاشور {نیز خوانند. درین روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است (التفهیم 224)
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژور
تصویر کژور
هندی از ریشه چینی زرنباد از گیاهان زر نباد: (عسلش را بحنظل است نسب شکرش را برادر است کژور)، (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپور
تصویر کپور
گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجور
تصویر عجور
کنبزه، خربزه خراسانی سوسکی خربزه سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
ملول، بیقرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجور
تصویر تجور
افتادن، منهدم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجور
تصویر آجور
خشت پخته، آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجور
تصویر اجور
((اُ))
جمع اجر، اجرها، اجرت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
((ضَ))
دلتنگ، غمگین، خشمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجور
تصویر فجور
((فُ))
گناه کردن، زنا کردن، سرپیچی از حق، تباهکاری
فرهنگ فارسی معین
((وِ))
پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره