جدول جو
جدول جو

معنی کجواجی - جستجوی لغت در جدول جو

کجواجی
(کَجْ)
حالت و چگونگی کجواج. کجی. معوجی. ناراستی:
ننمودن عیب اغنیا ازمال است
کجواجی شاخ را بود برگ پناه.
محمدجان قدسی (از آنندراج).
و رجوع به کجواج شود
لغت نامه دهخدا
کجواجی
کجی معوجی نا راستی: (ننمودن عیب اغنیا از مال است کجواجی شاخ را بود برگ پناه) (محمد جان قدسی)
تصویری از کجواجی
تصویر کجواجی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوانی
تصویر جوانی
مقابل پیری، جوان بودن
در علم جامعه شناسی فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی
کنایه از کم تجربگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجواج
تصویر کجواج
کج و معوج، خمیده، ناراست
فرهنگ فارسی عمید
(کَ جَ)
خواجه شیخ کجج کججانی. یکی از علمای تبریز و معاصر شاه شجاع بود. چون شاه شجاع در سنۀ 707 هجری قمری به تبریز رفت، خواجه با سادات و قضات و موالی و اهالی و اشراف و اعیان به خدمت شاه شجاع آمد. ادوارد براون در کتاب از سعدی تا جامی نام او را کجحانی آورده است. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 299 و از سعدی تا جامی ص 293 و رجال حبیب السیر ص 82 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ جی ی)
حاج ابراهیم بن محمد. او راست: الحجه الکبری من الفضائل الفخری فی حق نبینا محمد البشری. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1952)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ / کِیْ)
منسوب به کیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
ناحیه ای است به نزدیک بغداد و اکنون خراب است و آثار آن باقی است و گروهی از بزرگان بدانجا منسوب هستند. (از معجم البلدان) و رجوع به کلواذانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ ذا)
قومی از سریانیان که به طرف عراق آمدند و در آنجا و در نواحی آن منزل گزیدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بنقل از قاضی صاعد اندلسی)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان فلارد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
در لهجۀ اصفهانی، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
منسوب است به کروان که گمان می کنم از قرای طرسوس باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُتْ)
کوتوالی. (ناظم الاطباء). رجوع به کوتوالی شود
لغت نامه دهخدا
به هندی شونیز است، به فارسی سیاهدانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از توابع تبریز و مزار خواجه محمد کجوجانی در آنجاست. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 78)
لغت نامه دهخدا
خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن، مجازاً غرور و تکبر، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخفف کاویانی، (از برهان)،
- کاوانی درفش، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی شونیز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوعلی حسن بن محمد بن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بجوار که محلۀ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَجْ)
بمعنی کج و نگون، مرکب است از کلمه کج و لفظ واج که مبدل باز است بمعنی نگون. (غیاث اللغات). ظاهراً مرکّب است از کج و واج مبدل باز و برین تقدیربمعنی کج و معکوس باشد. (آنندراج). کج و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. (یادداشت مؤلف) :
دهد سطر کجواج او در کتاب
نشان از سیه مار پر پیچ و تاب.
ملاطغرا (از آنندراج).
از فلک مشکل امّید کسی حل نشود
چرخ چون راست کند کار به این کجواجی.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
رخ کجواج و طاق ابروشان
روی ابلیس و قبلۀ سکسار.
حکیم زلالی (از آنندراج).
، مغیر کجباز است بمعنی دغل و ناراست. (آنندراج). ناراست. نادرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل کج رای. بدتدبیری. ناراستی تدبیر. (از ناظم الاطباء). کج فهمی. نادرستی در اندیشه و تدبیر. (از فرهنگ فارسی معین). کج اندیشی. ناصواب اندیشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دجوجی
تصویر دجوجی
شب تار، شتر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراجی
تصویر کراجی
کرایه دار، اجاره دار، مزدور، اجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماجی
تصویر کماجی
منسوب به کماج، کماج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
وستاری ستهندگی لجاج لجاجت ستهندگی: امیر ماضی (سلطان محمود) چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود یک روز گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجرای
تصویر کجرای
بدتدبیر، کج اندیش، کج فکر، ناصواب اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواری
تصویر جواری
جاریه، کنیزکان، دختران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانی
تصویر جوانی
مقابل پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاجی
تصویر زجاجی
آبگینه ای شیشه ای، شیشه فروش منسوب به زجاج شیشه یی آبگینه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجواج
تصویر کجواج
کج و معوج نا راست: (دهد سطر کجواج او در کتاب نشان از سیه مار پر پیچ و تاب) (م طغرا در هجو میی جاهل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجواج
تصویر کجواج
((کَ))
کج و معوج، ناراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ))
ذرت، بلال
فرهنگ فارسی معین
با سلیقه، آشپزخانه با تجربه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیزه، یک باکره
دیکشنری اردو به فارسی