جدول جو
جدول جو

معنی کجاز - جستجوی لغت در جدول جو

کجاز
(کَ)
آلتی باشد از آهن مانند تیشه و تبر و غیر آن. (برهان) (از آنندراج). ابزاری آهنین مانند تیشه و تبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراز
تصویر کراز
تنگ، کوزۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواز
تصویر کواز
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناز
تصویر کناز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاز
تصویر حجاز
گوشه ای در دستگاه شور، از الحان قدیم ایرانی، حجازی، حجیز
فرهنگ فارسی عمید
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
فرهنگ لغت هوشیار
در میان نام سرزمینی میانه ی} نجد {که زمینی بلند و} تهامه {که زمینی نشیب یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
آگنده گوشت سخت اندام: مرد از ریشه پارسی گنجگر گنج اندوز بن و بیخ خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاز
تصویر حجاز
((حِ))
یکی از دوازده مقام موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
((کُ))
عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراز
تصویر کراز
((کُ))
تنگ، کوزه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناز
تصویر کناز
((کَ))
بن و بیخ خوشه خرما. کاناز هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مَ))
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مُ))
اجازه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
روا، پسندیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
Enabler, Permissive, Permissible
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
facilitateur, permissible, permissif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
etkinleştirici, mübah, müsamahakâr
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
pengaktif, diperbolehkan, permisif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
সক্রিয়কারী , অনুমোদিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
सक्षम करनेवाला , अनुमेय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
abilitante, permesso, permissivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
habilitador, permissível, permissivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
habilitador, permisible, permisivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
inschakelaar, toegestaan, permissief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
активатор , дозволений , дозволяючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
активатор , допустимый , дозволительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
umożliwiacz, dozwolony, permissyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
Ermöglicher, zulässig, permissiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
활성화기 , 허용되는 , 허용적인
دیکشنری فارسی به کره ای