جدول جو
جدول جو

معنی کج - جستجوی لغت در جدول جو

کج
مقابل راست، اریب
به صورت نادرست
کنایه از دارای انحراف اخلاقی
کنایه از باطل
ابریشم خام نتابیده
کج داشتن: کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر
تصویری از کج
تصویر کج
فرهنگ فارسی عمید
کج
(رِ عَ)
کجّه بازیدن کودک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجه شود
لغت نامه دهخدا
کج
(کَ)
قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایۀ کم قیمت. (از برهان) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین) ، مهرۀ سفید کم قیمت. (برهان). قسمی از سپید مهرۀ کم قیمت. (از منتهی الارب) ، مطلق قلاب. (از برهان). قلاب. (ناظم الاطباء) ، قلابی که بدان یخ در یخدان اندازند و کشتیبانان کشتی خصم را به جانب خود کشند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کج
(کَ)
نام شهری به مکران که بنا به نوشتۀ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص) است و بهر حال جای تأمل است
لغت نامه دهخدا
کج
(کَ)
نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است. (برهان). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج). خم. خمیده. نار است. معوج. پیچیده. منحرف. (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف). مقابل راست. مقابل آخته:
هیچ کج هیچ راست نپذیرد.
سنائی.
آری همه کج ز راست بگریزد
چون دال که در الف نپیوندد.
خاقانی.
دی گله ای ز طره اش کردم، از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ.
راستی آنکه طلب می کند از عقد سپیچ
او در اندیشۀ کج فکرت عالی دارد.
نظام قاری.
کج را با راست گر تلاقی افتد
چون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.
واعظ قزوینی (از امثال وحکم).
- دست کسی کج بودن، عادت یا جنون دزدی داشتن.
- سخن کج، سخن دروغ. سخن ناراست:
سخن گفتن کج ز بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست.
فردوسی.
دروغ است گفتار تو سربسر
سخن گفتن کج نباشد هنر.
فردوسی.
- کج نشستن و راست گفتن، تعبیری است طعن آمیز، مقابل راست نشستن و کژ گفتن، چه راست نشستن نشانۀ اطمینان و اتکاء است و کج نشستن نمودار ترس و عدم اعتماد به نفس و مراد آنکه بانمودن عدم اعتماد از کج نشینی، سخن راست و نیامیخته بدروغ توان گفت:
بیا تاکج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
ای دل تویی و من بنشین کج، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست.
اوحدی.
رجوع به کج نشستن شود
لغت نامه دهخدا
کج
(کَج ج)
یوسف بن احمد کج قاضی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کج
(کُ)
گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کج
(کُج ج)
قتیبه بن کج بخاری محدثست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کج
نقیص راست، خمیده، پیچیده
تصویری از کج
تصویر کج
فرهنگ لغت هوشیار
کج
نوعی از ابریشم خام
تصویری از کج
تصویر کج
فرهنگ فارسی معین
کج
((کَ))
خمیده، ناراست، نافرمان
تصویری از کج
تصویر کج
فرهنگ فارسی معین
کج
اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کج
ملتويةً
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به عربی
کج
Crooked, Slanted
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کج
tordu, incliné
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کج
storto, inclinato
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کج
torto, inclinado
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کج
krumm, schräg
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به آلمانی
کج
krzywy, pochylony
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به لهستانی
کج
кривой , наклонный
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به روسی
کج
кривий , похилий
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کج
torcido, inclinado
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کج
کج، کج شده
دیکشنری اردو به فارسی
کج
বেঁকা , ঝুঁকিপূর্ণ
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به بنگالی
کج
ٹیڑھا , کج
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به اردو
کج
krom, scheef
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به هلندی
کج
คด , เอียง
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به تایلندی
کج
kiwawi, inayoelekea
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کج
eğri, eğik
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کج
曲がった , 傾いた
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کج
弯曲的 , 倾斜的
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به چینی
کج
굽은 , 기울어진
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به کره ای
کج
bengkok, miring
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کج
टेढ़ा , झुका हुआ
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به هندی
کج
עקום , נטוי
تصویری از کج
تصویر کج
دیکشنری فارسی به عبری