اندک از آب و شیر یا جرعه مانندی که در آوند باقی باشد، یا به اندازۀ پری کاسه از آب و شراب و اندکی از طعام و شراب و از خاک و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک دوشیدن از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کثب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر چیز فراهم آمدۀ سپس کمی. (منتهی الارب). هر گرد آمده و مجتمع شده سپس کمی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمین هموار پست میان دو کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین هموار پست میان دو کوه و یا میان دو پشته. (ناظم الاطباء). ج، کثب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
اندک از آب و شیر یا جرعه مانندی که در آوند باقی باشد، یا به اندازۀ پری کاسه از آب و شراب و اندکی از طعام و شراب و از خاک و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک دوشیدن از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کُثَب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر چیز فراهم آمدۀ سپس کمی. (منتهی الارب). هر گرد آمده و مجتمع شده سپس کمی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمین هموار پست میان دو کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین هموار پست میان دو کوه و یا میان دو پشته. (ناظم الاطباء). ج، کُثَب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
منسوب است به کثه که از قراء بخاراست. (الانساب سمعانی). کثّه از قراء بخارا و نسبت به آن کثّوی ّ است و ابواحمد کثوی که ابوبکر القفال الشائی روایت دارد به آنجامنسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به کثّی شود
منسوب است به کثه که از قراء بخاراست. (الانساب سمعانی). کَثَّه از قراء بخارا و نسبت به آن کَثَّوی ّ است و ابواحمد کثوی که ابوبکر القفال الشائی روایت دارد به آنجامنسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به کَثّی شود
سر گرفتن شیر و چربش بر شیر برآمدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمدن چربی شیر و سرشیر گرفتن. (ناظم الاطباء) ، نرم شدن شکم شتران و جز آن یا نرم شدن و روان گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). فروهشته گردیدن شکم شتر و گفته اند فروهشته گردیدن شکم شتر پس ریخ زدن. (از اقرب الموارد) ، سرخ گردیدن یا افزون شدن خون لب چندانکه قریب برگردیدن گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کثع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کثع شود
سر گرفتن شیر و چربش بر شیر برآمدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمدن چربی شیر و سرشیر گرفتن. (ناظم الاطباء) ، نرم شدن شکم شتران و جز آن یا نرم شدن و روان گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). فروهشته گردیدن شکم شتر و گفته اند فروهشته گردیدن شکم شتر پس ریخ زدن. (از اقرب الموارد) ، سرخ گردیدن یا افزون شدن خون لب چندانکه قریب ِ برگردیدن گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کَثع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کثع شود
کثاثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کثث. (منتهی الارب). بسیار بیخ گردیدن ریش و انبوه شدن و کوتاه گردیدن و در هم پیچیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه شدن موی. (از اقرب الموارد). رجوع به کث و کثاثه شود
کَثاثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کَثَث. (منتهی الارب). بسیار بیخ گردیدن ریش و انبوه شدن و کوتاه گردیدن و در هم پیچیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه شدن موی. (از اقرب الموارد). رجوع به کث و کثاثه شود
در پهلوی کاوغ کریستن سن کوشیده است که ثابت کند افسانۀ کاوه در اوستا و کتب دینی زردشتی سابقه نداشته و متعلق به عهد ساسانی است و آن را به طرز افسانه های بسیار قدیم دیگر ساخته اند تا بتوانند اصطلاح درفش کاویان را تعبیر کنند و حال آنکه معنی حقیقی آن درفش شاهی است و کاویان منسوب به کوی = شاه = کی -... داستان کاوه را فردوسی، طبری، بلعمی، مسعودی، ثعالبی، خوارزمی و ابن خلدون و تواریخ دیگر آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین با اختصار) ، نام آهنگری بوده مشهور که فریدون راپیدا کرد و بر سر ضحاک آورد و درفش کاویانی منسوب به اوست. (برهان). نام مردی است که در شهر سپاهان - که لشکر ایران در آن جمع و از آنجا به هرجا مأمور می شده اند - ریاست صنعت اسلحۀ رزم داشته و جباخانه، که زره و مغفر و آلات جنگ میساخته، در دست او بوده و به سلسلۀ پیشدادیان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته. بعداز غلبۀ ضحاک علوانی بر جمشید جم و هلاکت جمشید، ظلم و بیداد ضحاک اهالی ایران را بستوه آورد و بدو دل بد کردند و چاره نداشتند. او نیز از ایرانیان آسوده دل نبود چون فریدون بن آتبین - یا آبتین - از فرانک بزاد در لارجان مازندران در بیشه بشیر گاو پرورش یافت تا به حد رشد رسید و ضحاک بر وی دست نیافت. هواخواهان در انتظار خروج وی بودند. کاوه با دانایی که صاحب علوم غریبه بود آشنایی گرفت. او بر نطعی از چرم شکل صد در صد برنگاشت و بکاوه سپرد و بدو گفت: این را علمی بساز که با هر که روبرو شوی غالب گردی و اگر از نژاد جمشید تنی پیدا کنی کارها رونق خواهد گرفت. کاوه پسران خود قارن و قباد را بتحریک سپاهیان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاک محاربه کرد و با سپاهی به ری آمد و فریدون را آگاه کرد و سپس گرزی به ترکیب سر گاو برای او ساخت و خروج کردند و ضحاک را گرفتند و در چاهسار کوه دماوند نگونسار کردند. فریدون استقرار یافت و کاوه را با سپاه به تسخیر قسطنطنیه فرستاد. وی مدت بیست سال بتسخیر بلاد پرداخت و حکومت شهر سپاهان خاصۀ وی گردید. (از انجمن آرای ناصری) : خروشید و زد دست بر سر زشاه که شاها منم کاوۀ دادخواه. فردوسی. که چون قارن کاوه جنگ آورد پلنگ از سنانش درنگ آورد. فردوسی. کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم ؟ خاقانی. کاوه را چون فر افریدون یافت چه غم کوره و سندان و دم است. خاقانی. منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند. خاقانی. رجوع به درفش کاویان و اختر کاویان و برهان قاطع چ معین شود
در پهلوی کاوغ کریستن سن کوشیده است که ثابت کند افسانۀ کاوه در اوستا و کتب دینی زردشتی سابقه نداشته و متعلق به عهد ساسانی است و آن را به طرز افسانه های بسیار قدیم دیگر ساخته اند تا بتوانند اصطلاح درفش کاویان را تعبیر کنند و حال آنکه معنی حقیقی آن درفش شاهی است و کاویان منسوب به کوی = شاه = کی -... داستان کاوه را فردوسی، طبری، بلعمی، مسعودی، ثعالبی، خوارزمی و ابن خلدون و تواریخ دیگر آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین با اختصار) ، نام آهنگری بوده مشهور که فریدون راپیدا کرد و بر سر ضحاک آورد و درفش کاویانی منسوب به اوست. (برهان). نام مردی است که در شهر سپاهان - که لشکر ایران در آن جمع و از آنجا به هرجا مأمور می شده اند - ریاست صنعت اسلحۀ رزم داشته و جباخانه، که زره و مغفر و آلات جنگ میساخته، در دست او بوده و به سلسلۀ پیشدادیان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته. بعداز غلبۀ ضحاک علوانی بر جمشید جم و هلاکت جمشید، ظلم و بیداد ضحاک اهالی ایران را بستوه آورد و بدو دل بد کردند و چاره نداشتند. او نیز از ایرانیان آسوده دل نبود چون فریدون بن آتبین - یا آبتین - از فرانک بزاد در لارجان مازندران در بیشه بشیر گاو پرورش یافت تا به حد رشد رسید و ضحاک بر وی دست نیافت. هواخواهان در انتظار خروج وی بودند. کاوه با دانایی که صاحب علوم غریبه بود آشنایی گرفت. او بر نطعی از چرم شکل صد در صد برنگاشت و بکاوه سپرد و بدو گفت: این را علمی بساز که با هر که روبرو شوی غالب گردی و اگر از نژاد جمشید تنی پیدا کنی کارها رونق خواهد گرفت. کاوه پسران خود قارن و قباد را بتحریک سپاهیان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاک محاربه کرد و با سپاهی به ری آمد و فریدون را آگاه کرد و سپس گرزی به ترکیب سر گاو برای او ساخت و خروج کردند و ضحاک را گرفتند و در چاهسار کوه دماوند نگونسار کردند. فریدون استقرار یافت و کاوه را با سپاه به تسخیر قسطنطنیه فرستاد. وی مدت بیست سال بتسخیر بلاد پرداخت و حکومت شهر سپاهان خاصۀ وی گردید. (از انجمن آرای ناصری) : خروشید و زد دست بر سر زشاه که شاها منم کاوۀ دادخواه. فردوسی. که چون قارن کاوه جنگ آورد پلنگ از سنانش درنگ آورد. فردوسی. کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک کی شودش پای بند کوره و سندان و دم ؟ خاقانی. کاوه را چون فر افریدون یافت چه غم کوره و سندان و دم است. خاقانی. منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند. خاقانی. رجوع به درفش کاویان و اختر کاویان و برهان قاطع چ معین شود
دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ کوشکی و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ کوشکی و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
چیزی است که از آس و شاخهای بید پهن سازند و ریاحین بر وی بترتیب نهند. اصله کثنا او هی نوردجه من القصب الاغصان الرطبه الوریقه تحزم و تجعل جوفها النور. (منتهی الارب). چیزی است که از برگ مو و شاخه های پهن بید و یا برگ خرمابن سازند و در آن ریاحین گلهای معطر و شکوفه گذارند. (ناظم الاطباء)
چیزی است که از آس و شاخهای بید پهن سازند و ریاحین بر وی بترتیب نهند. اصله کثنا او هی نَوَردَجَه من القصب الاغصان الرطبه الوریقه تحزم و تجعل جوفها النور. (منتهی الارب). چیزی است که از برگ مو و شاخه های پهن بید و یا برگ خرمابن سازند و در آن ریاحین گلهای معطر و شکوفه گذارند. (ناظم الاطباء)
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)