جدول جو
جدول جو

معنی کثار - جستجوی لغت در جدول جو

کثار
(کُ / کَ)
بسیار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، گروه بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کثار
به لغت بربری جوز ارقم است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهار
تصویر کهار
(پسرانه)
گهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عثار
تصویر عثار
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژار
تصویر کژار
چینه دان مرغ، ژاغر، جاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
بسیار گو، پرحرف، پرگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
زیاد کردن، افزودن، زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنار
تصویر کنار
میوۀ سدر، درخت سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباسی که روی لباس های دیگر بر تن کنند مانند جبه و عبا، روپوش، بالاپوش، لباس رو
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بسیارگوی. (مهذب الاسماء). بسیارسخن. مکثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث). پرگو و بسیارسخن. (ناظم الاطباء). پرسخن. بسیارگو. پرگو. پرچانه. روده دراز. پرروده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زیرا که هرگاه معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند. (چهار مقاله چ معین ص 21). نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار بادپیمای باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131).
بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن
نه لایق است که باشد غلام تو مکثار.
مولوی.
- امثال:
المکثار کحاطب اللیل، پرگوی چون خار کن به شب باشد. (امثال و حکم، ج 1 ص 273). تمثل:
کردم اطناب و گفته اندمثل
حاطب اللیل مطنب المکثار.
خاقانی (از امثال و حکم ص 273).
مکثار گرچه حاطب لیل است فی المثل
هرگز نبود و نیست از این معشر آینه.
ادیب (از امثال و حکم ص 273).
المکثار مهذار. (چهارمقاله چ معین ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبار
تصویر کبار
بس بزرگ و کلان، بسیار بزرگ، طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاثر
تصویر کاثر
بسیار انبوه بسیار کثیر: (در غمار دیار اسلام با وجود چنان لشکری (کاثر) وافر دلهای خواص وعوام حشم شکسته شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثار
تصویر عثار
به سر درآمدن لغزیدن و سقوط کردن بسر در آمدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژار
تصویر کژار
چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسار
تصویر کسار
کساره خرده ها ریزه ها شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرار
تصویر کرار
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفار
تصویر کفار
ناسپاس و ناگرونده جمع کافر، ناگروندگان، ناسپاسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار
تصویر کنار
گوشه و طرف، پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیر
تصویر کثیر
بسیار، وافر، مقابل قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثار
تصویر خثار
پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثار
تصویر دثار
لباس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثار
تصویر آثار
اثر، نشانه ها، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
روده دراز، پر روده، بسیار گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، مال جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاهلی. یابی کیا. بدون کاهلی جلد چابک: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکثار
تصویر مکثار
((مِ))
مرد پرگو، بسیار سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
((اِ))
بسیار کردن، افزودن، بسیار گفتن، پرمایه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنار
تصویر کنار
جنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آثار
تصویر آثار
نشانه ها، یادبودها، یادگارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کثیر
تصویر کثیر
بزرگ، گسترده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، بسیارکردن، پرگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیهوده گو، پرحرف، پرگو، حراف، درازگو، وراج
متضاد: کم حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد