بسیاربیخ گردیدن ریش و انبوه و کوتاه گردیدن و درهم پیچیدن. (منتهی الارب). بسیار گشتن و در هم پیچیدن موی. (از اقرب الموارد). انبوه شدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کثوثه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کثث. (منتهی الارب). و رجوع به کثوثه شود
بسیاربیخ گردیدن ریش و انبوه و کوتاه گردیدن و درهم پیچیدن. (منتهی الارب). بسیار گشتن و در هم پیچیدن موی. (از اقرب الموارد). انبوه شدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کُثوثَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کثَث. (منتهی الارب). و رجوع به کثوثه شود
کثاثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کثث. (منتهی الارب). بسیار بیخ گردیدن ریش و انبوه شدن و کوتاه گردیدن و در هم پیچیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه شدن موی. (از اقرب الموارد). رجوع به کث و کثاثه شود
کَثاثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کَثَث. (منتهی الارب). بسیار بیخ گردیدن ریش و انبوه شدن و کوتاه گردیدن و در هم پیچیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه شدن موی. (از اقرب الموارد). رجوع به کث و کثاثه شود
کهنه شدن جامه. (مصادراللغه زوزنی). کهنه و فرسوده شدن. (از اقرب الموارد). کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف و سست و خوار گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رثوثه شود
کهنه شدن جامه. (مصادراللغه زوزنی). کهنه و فرسوده شدن. (از اقرب الموارد). کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، ضعیف و سست و خوار گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رثوثه شود
چربش که بر سر شیر گرد آید: کثاءهاللبن، چربی که بر سر شیر آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کف دیگ. (منتهی الارب) : خذ کثاءه قدرک، یعنی بگیر آنچه بر سر دیگ آید پس از جوشیدن. (از اقرب الموارد)
چربش که بر سر شیر گرد آید: کثاءهاللبن، چربی که بر سر شیر آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کف دیگ. (منتهی الارب) : خذ کثاءه قدرک، یعنی بگیر آنچه بر سر دیگ آید پس از جوشیدن. (از اقرب الموارد)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)
نامی از نامهای عرب از آن جمله نام پدر مسطح صحابی. (منتهی الارب) ، برانگیختن. (منتهی الارب) : از اثارت نوایر ظلم و هیجان غدرابتدا کرد. (جهانگشای جوینی) ، گرد انگیختن. (مؤید) : از اثارت غبار و تزاحم امطار، متسوقه و اهل معاملات متأذّی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اثاره ارض، شیار کردن زمین و کاشتن آن. (منتهی الارب). گاو راندن بر زمین. جفت راندن. شورانیدن زمین. (تاج المصادر) ، روایت کردن. (تاج المصادر) ، اثارۀ قرآن، بحث کردن از علم قرآن. (منتهی الارب) ، ابر آوردن باد. میغ آوردن باد. (تاج المصادر) ، استخراج: استخراج کل دقیق من معدنه و اثاره کل نفیس من مکمنه. (مروج الذهب مسعودی)