جدول جو
جدول جو

معنی کتیا - جستجوی لغت در جدول جو

کتیا
(کَ بَ)
دهی است از دهستان میان بند بخش نور مازندران. (ازسفرنامۀ مازندران رابینو ص 110 و ترجمه ص 149)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاتیا
تصویر کاتیا
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
زمین شوره، شوره زار، سراب، برای مثال چون زمین کتیر کاو از دور / همچو آب آید و نباشد آب (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتیم
تصویر کتیم
نهفته، پنهان، مشکی که آب از آن تراوش نکند
فرهنگ فارسی عمید
شیرۀ خشک شدۀ گون که از شکاف ساقه های آن به دست می آید و مصرف دارویی و صنعتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
کت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شروع غلیان نبیذ و جز آن قبل از شدت یافتن. (از اقرب الموارد). رجوع به کت شود، برانگیخته شدن مرد از خشم، بانگ کردن کره شتر، بانگ کردن مرد از شدت خشم مانند کره شتر، نرم و آهسته رفتن کسی یا گام نزدیک گذاشتن در تند رفتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به کت ّ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خیک و مشکی را گویند که آب از او مطلقاً تراوش نکند. (برهان). مشکی که آب از آن بهیچوجه تراوش نکند. (ناظم الاطباء). مشکی که آب از آن تراوش کند. (آنندراج). مشک وخیکی که آب از دهانش تراوش کند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شمشیر پهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آهن پارۀ پهنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آهن پارۀ پهن و درازی که در را بدان بندند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کتف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به کتیفه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتیراء. کثیراء. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). کتیره. (بحرالجواهر). صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که به کوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. (منتهی الارب). صمغ قتاد است که برنگهای سفید و زرد است وسفید آن نیکوتر است. (بحر الجواهر). صمغ مانندی غیرمحلول در آب که از بوتۀ قتاد گیرند و زولزده نیز گویند و آن بوته ای است که شتر آن را می خورد. (ناظم الاطباء). نوعی از صمغ است که از بعضی درختان جاری شود و شیئی است سفید یا زرد یا گندمگون و آن را طعمی نیست و از درخت جاری شده در جای خود منجمد گردد و چون در آب افتد باد کرده لعاب لزجی از آن بوجود آید. (قاموس کتاب مقدس). صمغی است که از برخی گونه های گون که معمولاً به نام گون کتیرا خوانده می شود. حاصل می گردد. برای تحصیل کتیرا، گون را تیغ زنند (تمام گونه های گون دارای کتیرا می باشد ولی گونه های پر صمغ آن را انتخاب می کنند و تیغ می زنند و همین را گون کتیرا می نامند). کتیرا یکی از اقلام صادراتی مهم کشور ماست. کتیرا در گرمای صد درجه پانزده درصد آب خود را از دست می دهد. خاکستر حاصل از آن چهار درصد است و شامل کربنات دوشو و فسفاتها و غیره است. کتیرا در آب حل نمی شود ولی بصورت لعاب چسبنده ای در می آید. اگر مقداری از کتیرا پس از قرار گرفتن در آب زیر میکرسکپ مطالعه گردد سلولهای تغییر شکل یافته ای با جدارهای ضخیم در آن تشخیص داده می شود. در مرکز این سلولها دانه های نشاسته بصورت ذرات کوچک و گرد یابه اشکال دیگر دیده می شود. از هیدرولیز کتیرا دو قسمت محلول و غیر محلول نتیجه می شود. قسمت محلول آن به نام تراگاکانتین موسوم است و عبارت از یک اسید اورونیک متصل به چند ملکول آرابینوز می باشد و قسمت غیر محلول آن باسورین نامیده می شود که منحصراً شامل اسید گالاکتورونیک متصل بقندهای گالاکتوز و گزیلوز می باشد. بعلاوه قندهای آزاد و مشتقات متوکسیل نیز در آن یافت می شود. کتیرا فاقد هرگونه اثر درمانی است. مع هذا چون دارویی امولسیون دهنده است برای معلق نگه داشتن پودرهای دارویی غیر محلول از آن استفاده می کنند و نیز در تهیۀ قرصهای بوم دوتلو و بی کربنات دو سود و کلرات دو پتاسیم و کلریدرات دوکاکوئین و غیره از آن استفاده می شود. در صنعت، کتیرا در نساجی و ساختن چسب و کاغذسازی و کفاشی وغیره مصرف می گردد. در اکثر نقاط ایران خصوصاً در مشهد و سبزوار و سلطان آباد و تربت حیدریه و کرمان و ملایر و کردستان و شیراز کتیرا بدست می آید. رنگهای کتیرا عبارتند از سفید و زرد و قهوه یی کم رنگ و قهوه یی پررنگ. صمغ کتیرا تا اندازه ای شفاف و بیمزه و لزج است. سه نوع کتیرا در بازار معروف است: کتیرای ورقی، کتیرای مفتولی و کتیرای معمولی. (فرهنگ فارسی معین).
- کتیرای بیضاء، یکی از گونه های گون که از آن کتیرا گیرند. (فرهنگ فارسی معین).
- کتیرای معمولی، بشکل لوله و مدور می باشد و در نتیجه صدماتی که تصادفاً به ساقۀ بوته وارد آید حاصل می شود. این کتیرا طالب زیاد ندارد. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتیرای مفتولی، این گونه کتیرا با فرو بردن میخ یا سیخی در ساقۀ بوته حاصل می شود. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتیرای ورقی، این نوع کتیرا از تیغ زدن ساقه بدست می آید. قسمت اعظم محصول کتیرای ایران از این نوع است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتیره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
سراب یعنی زمین شورستان که سپید نماید و در او نبات رسته نبود و از دور مانند آب نماید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سرآب (فرهنگ جهانگیری). شوره زمینی باشد که در صحراها از دور مانند آب نماید. (برهان). سرآب و به بای موحده است مرادف کویر نه به تاء. (فرهنگ رشیدی). سرآب و شوره زمینی که از دور آب نماید. (ناظم الاطباء) :
چون زمین کتیر کو از دور
همچوآب آید و نباشد آب.
منطقی.
در نظر آمد جهان مثل کتیر
می رود عمر گرامی همچو تیر.
حکیم فرزدق (از فرهنگ جهانگیری).
، زمین شوره. (برهان). زمین شوره و بی ثمر. (ناظم الاطباء). کتیم. رجوع به کتیم شود، نوعی از قماش. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بندی که بر پای نهند و غلی که بر گردن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء). بند و غل. (اوبهی) :
اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی
نه چنانکه بنده باشم همه عمر در کتیبت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مأخوذ از کتاب بمعنی نوشته شده. امالۀ کتاب است و اماله گویندکه حرکت ما قبل الف را به کسر میل دهند بطرزی که الف بصورت یای مجهول پیدا شود در تلفظ مانند کتاب و کتیب و رکاب و رکیب و حساب و حسیب و اقبال و اقبیل. و در الفاظ فارسی نیز اماله می کنند چون ازیر و ابید امالۀ آزار و آباد. (غیاث اللغات) (آنندراج). ممال کتاب که لهجۀ آن با کلماتی که یای مجهول دارند چون فریب و نشیب نزدیک است و ازینرو شعرای قدیم آنها را بایکدیگر قافیه می کرده اند. (یادداشت مؤلف). مأخوذ از کتاب عربی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) :
این جهان را بجز از خوابی وبازی مشمر
گر مقری به خدا و به رسول و به کتیب.
ناصرخسرو.
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف
ز بهر کسب کمال آنچه شایدم ز کتیب.
انوری.
چند دزدی عشر از علم کتیب
تا شود رویت ملون همچو سیب.
مولوی.
بر حاشیۀ دفتر حسن آن خط زشت
منویس که رونق کتیبت ببرد.
سعدی.
از دست قاصدی که کتابت بما رسد
در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب.
سعدی.
نقابیست هر سطر من زین کتیب
فروهشته بر عارض دلفریب.
سعدی.
نه هر جا که بینی خط دلفریب
توانی طمع کردنش در کتیب.
سعدی.
و رجوع به کتاب شود
لغت نامه دهخدا
بعضی را گمان همان است که قبرس باشد و برخی بر آنند که جزایر و سواحلی است که در طرف غربی فلسطین واقع است. (قاموس کتاب مقدس). این کلمه در تاریخ ایران باستان بنقل ازکتاب حزقیال باب 27 اینگونه آمده است: ’اما تو ای پسر انسان... پاروهایت را از بلوط باشان ساختند و نشیمن هایت را از شمشاد جزایر کتیم’ و در حاشیه نوشته است که کتیم را بعضی با قبرس تطبیق کرده اند و برخی با جزایری در جنوب فلسطین. (تاریخ ایران باستان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دوخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشک سربسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سر بسته (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ طبری تخماق است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در گیلان نوعی از شیرینی است که آن را با روغن گردو و آرد گندم سازند و کتکا خوانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آلتی که در مازندران با آن شیرۀ نیشکر را استخراج کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
اسم رومی شکنبه است و به سریانی و رومنتن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
به معنی شخار است که قلیا باشد و بیشتر صابون پزان به کار برند. (برهان). قلیا معرب آن است. (انجمن آرا). اسم فارسی قلی است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به قلیا شود، به لغت زند و پازند گوسفند را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش کلیا، کلنیا (گوسپند) (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کمان از چوب ناشکافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کمان سوفار ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر که وقت برنشست بانگ نکند یا عام است. جمل کتیم. (منتهی الارب). شتر که بانگ نکند. جمل کتیم. (اقرب الموارد). شتر بی صدا و شتری که چون بروی نشینند بانگ نکند. (ناظم الاطباء) ، درز که گشاده نگردد و آب نزهد از وی. خرز کتیم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرز کتیم، درز که آب از او نتراود. (از اقرب الموارد) ، مشک که از وی آب بیرون نیاید. سقاء کتیم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مکتوم. پوشیده. پنهان:
خنده ها در گریه پنهان و کتیم
گنج در ویرانه ها جوای کلیم.
مولوی.
بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم
ده درم سنگ است یک در یتیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سینه. صدر. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). از بتیا پهلوی است به معنی سینه. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
فتوی ̍. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
هزوارش ’ستیا، ستیا’، پهلوی ’گثیه’ (گیتی) ، قیاس کنید با ستها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی ستها که دنیا و روزگار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان هزارجریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و260تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیا
تصویر کلیا
قلیا بنگرید به قلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیب
تصویر کتیب
ممال کتاب بنگرید به کتاب - و - دوخته، مشک سر بسته کتاب: (ز بهر حفظ حیات آنچه باید م ز کفاف ز بهر کسب کمال آنچه شایدم ز کتیب) (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیت
تصویر کتیت
آوای جوش جوش دیگ، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
شیره ای است که از گیاه خارداری بنام گون گرفته و آنرا با تیغ زدن ساقه های گیاه بدست می آورند و بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذ سازی و ساختن چسب بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیع
تصویر کتیع
مرد مگریز، فرومایه، هام (تمام) رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیف
تصویر کتیف
رزه، شمشیر، آهستگی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
شتر خاموش شتری که بانگ نکند، کمان بی درز پارسی تازی گشته کتیم مشک یا خیکی که از آن نتراود مشکی که آب از آن تراوش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتعا
تصویر کتعا
کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیا
تصویر فتیا
فتوی بنگرید به فتوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
((کَ تِ))
شوره زار
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
صمغی است در مغز ساقه گون که چون در آخر بهار آن را ببرند با فشار از ساقه بیرون می آید. این ماده بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذسازی و ساختن چسب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتیم
تصویر کتیم
((کَ))
مشک یا خیکی که آب از آن تراوش کند
فرهنگ فارسی معین