جدول جو
جدول جو

معنی کتکار - جستجوی لغت در جدول جو

کتکار
(کَ)
کتگر. (آنندراج). کتگار. (ناظم الاطباء). درودگر باشد. (برهان). درودگر و نجار باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کتگر و کتکار درودگرچارپایه و کت ساز بوده است و بعد از آن در مطلق درودگری استعمال کرده اند چنانکه معنی ترکیبی آن دلالت براین می کند. (آنندراج). رجوع به کتگر و کتگار شود
لغت نامه دهخدا
کتکار
بخار، درودگر
تصویری از کتکار
تصویر کتکار
فرهنگ لغت هوشیار
کتکار
((کَ))
کسی که کت سازد، درودگر، نجار
تصویری از کتکار
تصویر کتکار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتکار
تصویر شتکار
شدکار، شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کتگر. درودگر. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء). کتکار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتگر و کتکار و درودگر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ لِ رَ زَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر. سکنه 158 تن. آب آن از رود خانه ورتوان. محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در گیلان نوعی از شیرینی است که آن را با روغن گردو و آرد گندم سازند و کتکا خوانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
بمعنی کتکار است که درودگر باشد. (برهان). درودگر. نجار. (ناظم الاطباء). رجوع به کتکار و کتگار و کتگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دو و دویدگی، اسب تندرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شدکار. شدیار. شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن. (برهان). شیار زمین بجهت زراعت. (از ناظم الاطباء). شخم کردن زمین
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر حرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آشیانه ساختن مرغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتکات
تصویر کتکات
روده دراز پر گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتگار
تصویر کتگار
کسی که کت سازد، درود گر نجار
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف زمین برای زراعت شیار، زمینی که در آن شکاف ایجاد کرده باشند برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
((کِ))
زارع، برزگر
فرهنگ فارسی معین
برزیگر، حارث، دهقان، زارع، کشاورز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسانی که در قبال مزد و مواجب به فامیل خویش کمک کنند، کمک
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ توله
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه، آرواره، چوب خشک، بی حس شدن پا یا دست بر اثر تیکه و فشار به آن، خواب
فرهنگ گویش مازندرانی