جدول جو
جدول جو

معنی کتمن - جستجوی لغت در جدول جو

کتمن
نام مرتعی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی یک ساله با گل های آبی یا سفید و ساقه های بلند و باریک که از تخم آن روغن و از ساقۀ آن الیاف به دست می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتمان
تصویر کتمان
پنهان کردن، پنهان داشتن چیزی یا امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
چهارمین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتم
تصویر کتم
پنهان کردن، پنهان داشتن امری یا چیزی
کتم عدم: کنایه از جهانی که پنهان است و دیده نمی شود، جهان نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامن
تصویر کامن
نهفته، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
(کُتْ تا)
جانورکی است سرخ و گزنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
سخن. کتم. یقال ما راجعته کتمه، ای کلمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کتم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
مرد پنهان دارندۀ راز و نیک نگاه دارندۀ هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
نهان داشت چیزی. اسم مصدر است. (منتهی الارب). نهان داشت چیزی. اسم است از کتم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ)
مخفف که تان. مرکب از ’که’ + ’تان’ (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند:
بی علم بر عمل چو خران می چراروید
زیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست.
ناصرخسرو.
نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَتْ تا / کَ)
نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است. (از منتهی الارب). اعشی الف آن را بضرورت حذف کرده و (کتن) آورده است. (از اقرب الموارد). نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی و قبه های او قریب به جوزی و پر از تخم و پوست او را مانند پنبه تابیده لباس ترتیب می دهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتۀ معروفی است که بنی نوع بشر با زحمت فوق العاده فواید کلیه از آن برده اند کتان نازک و لطیف مصر که از این گیاه ساخته می شد از حیث خوبی و لطافت در نوشتجات مقدسه مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). کتان از تیره کتانیان می باشد و گلهای آبی رنگ آن پنج قسمتی و دارای پنج کاس برگ و ده پرچم و تخمدان پنج خانه است که هر یک دارای رشته های بافتنی بسیار مفید است و دانه های آن دارای مادۀ لعابی و روغنی مخصوص است که بسرعت در هوا خشک می شود و در نقاشی به نام روغن بزرک به کار می رود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 215). گیاهی است از تیره کتانیان که یکی از تیره های نزدیک به سدابیان است. برخی از گونه های این گیاه بصورت درختچه نیز در می آیند. برگهایش متناوب و کامل و باریک و بشکل سر نیزه است. گلهایش دارای تقسیمات پنج تایی و زردیا آبی سفید است. گل کتان صبح زود شکفته می گردد و بعد از ظهر بسته می شود. گل آذینش خوشه یی است. میوه اش بشکل کپسول است و حامل ده دانۀ بیضی شکل صاف قهوه یی رنگ میباشد. ساقۀ کتان دارای الیافی است که از آنها در نساجی استفاده می کنند و پارچه های براق و مرغوب از آنها تهیه می نمایند. از دانۀ کتان روغنی میگیرندکه در هوا زود خشک می شود و در نقاشی مورد استعمال دارد و به نام روغن بزرک در بازار عرضه میگردد. کتان از گیاهان بومی نواحی بحرالرومی و قفقاز و خاور نزدیک و خاور میانه است و از بیش از 5 هزار سال قبل الیافش مورد استفادۀ بشر قرار گرفته است این گیاه بیشتر در آب و هوای مرطوب می روید (سواحل بحر خزر در ایران بهترین نقطه جهت پرورش کتان است). در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتان ابریشم نما، کتان زلاند جدید. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتان زلاند جدید شود.
- کتان زلاند جدید،کتان ابریشم نما. گیاهی است از تیره سوسنی ها که زیبا و پایا و دارای ریشه های ستبر و محتوی اندوخته های گیاهی و برگهای منشعب از ریشه است. مجموعۀ برگها منظره بادبزن را دارند. گلهایش زرد رنگ و نسبهً درشت است. درازی برگهای این گیاه گاهی تا دو متر هم می رسد. از برگهای آن الیاف بسیار ظریفی حاصل می شود که در تهیۀ منسوجات ظریف بکار می رود ولی عیب الیاف این گیاه آن است که بسیار زود فاسد می شود و بنابراین منسوجات حاصل از آنها کم مقاومت و بی دوام است بطوری که از نام این گیاه پیداست خاص جزایر زلاند جدید است. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از جامه باشد که آن را از علف بافند طبیعت آن سرد و خشک است و پوشیدنش نشف رطوبت و عرق از بدن می کند. گویند اگر کسی خواهد که بدن او لاغر شود در زمستان جامۀ کتان نو پوشد و در تابستان جامۀ کتان شسته و اگر خواهد که لاغر نشود بر عکس یعنی در زمستان جامۀ کتان شسته بپوشد و در تابستان نو. (برهان). نوعی از جامه باریک که از پوست گیاهی بافند. (غیاث اللغات). جامه ای است معروف که شاعران پاره شدن آن به سبب نور ماه گفته اند و بعضی گویند که مکرر آزموده شده که این معنی را اصل نیست و بعضی گویند که جامۀ مذکور را از پوست ساق درخت کتان بافند چنانکه در شرح نصاب نوشته شده است که در بعضی بلاد پوست ساق درخت کشیده و ریشه ریشه کرده مثل پشم و پنبه ریسند و از آن جامه می بافند و آن جامه در مهتاب قوت ندارد. (آنندراج). نوعی پارچه که از کتان سازندبدین معنی که ساقه های کتان را در آب می خیسانند و ازآن رشته های سفید حاصل می کنند و آنها را بافته پارچه های کتان بدست می آورند. (فرهنگ فارسی معین) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک و جامه های کتان. (حدود العالم). و جامۀ ایشان (صقلابیان) بیشتر کتان است. (حدود العالم).
ز کتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز.
فردوسی.
ز کین او دل دشمن چنان شود که شود
ز نور ماه درخشنده جامۀ کتان.
فرخی.
و این سینیز شهرکی است نزدیک ساحل دریا و کتان بسیار باشد و از آنها جامۀ سینیزی خیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینم.
خاقانی.
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد.
وگر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب.
سعدی.
ترا که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان.
سعدی.
گر در نظرت بسوخت سعدی
مه را چه غم از هلاک کتان.
سعدی.
فکر کتان چه کنی چون به زمستان برسی
پوستین را چه کنی غم چو رسد فصل بهار.
نظام قاری.
نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت
جفای ماه ز کتان بعدل کردی دور.
نظام قاری.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
نظام قاری (دیوان ص 13).
- رنگ کتان، رنگ شکری. (ناظم الاطباء).
- کتان مثقالی، نوعی از کتان بغایت نازک و لطیف. (از آنندراج) :
ز کتان مثقالی خانه باف
زده کوهه برکوهه چون کوه قاف.
نظامی (از آنندراج).
، دانه ای را نیز گویند که از آن روغن چراغ گیرند و بعضی گویند به این معنی بکسر اول باشد و بی تشدید (برهان). تخمی است که روغن چراغ از آن حاصل کنند و به هندی السی نامند. (آنندراج). ابن السکیت گوید که بفتح کاف بود و به کسر کاف خطاست و گوید او را زیز هم گویند و عمرو از پدر خود روایت کند که او را شریع گویند و مشانه و اصطبه دانه را گویند که به شبه سنگ در میان کتان بود. ابن الاعرابی گوید شریع، کتان نیکو را گویند. و بپارسی تخم کتان بود و دربعض مواضع کوش دانگ گویند. و گفته اند بعض تخم او رابذر گویند و به کسر و به فتح افصح باشد. و سغد و سمرقند و فرغانه زغیر گویند و زغیره هم گویند و به هندی الس گویند. (از ترجمه صیدنه). بزرک. کشدانک. تخم کتان. یانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بزرک شود، چغزلاوه. (منتهی الارب). رجوع به چغزلاوه و چغزاوه شود، سیل آورد. کف آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
الحزن المکتمن، اندوه پنهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حزین. (اقرب الموارد) ، پوشیده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اکتمان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از کمون بمعنی پوشیده شدن. پنهان. پوشیده شونده. (از فرهنگ نظام) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : شکر و شکایت و توقع والتماس که از جانبین در ضمایر و سرائر کامن است بمشافهه بمسامع یکدیگر رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
فایدۀ هر ظاهری خود باطن است
همچو نفع اندر دواها کامن است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
به لغت زند و پازند نشستنگاه را گویند و به عربی مقعد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَمَ)
صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی. (فرهنگ فارسی معین). نام چهارمین صورت از صور هشتگانه حروف جمّل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چنان چون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
و رجوع به ابجدشود
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ)
چاه جوی را گویند که کاریزکن باشد. (برهان). کاریزکن. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). چاه کن. (آنندراج). چاخو. کاریزکننده. شاید این کلمه تصحیف کنکن بمعنی کان کن باشد و امروز هم این لفظدر فارسی متداول است. (یادداشت مؤلف) :
پنجۀ تو که کتکن قاب است
در زمین پلاو نقاب است.
حکیم شرف الدین شفائی (از آنندراج).
رجوع به کنکن شود
لغت نامه دهخدا
(رَف ف)
پنهان شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پنهان داشتن. (از منتهی الارب). پنهان کردن. (آنندراج). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن گواهی و جز آن. (غیاث اللغات). پوشیدگی. نگاهداری. نهان داشت. (ناظم الاطباء) : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. (کلیله و دمنه). پردۀ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی
چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- کتمان سر، نگهداری راز. (ناظم الاطباء). پوشیده داشتن راز: برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله و دمنه). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
- کتمان شهادت، امتناع از گواهی دادن. (ناظم الاطباء).
، درگرفتن مشک شیر یا شراب را. (از منتهی الارب). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. (از ناظم الاطباء) ، یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. (منتهی الارب). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتن
تصویر کتن
کاسه ریم چرک، دود گرفتگی دود زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان داشتن پارسی تازی گشته کتم هم آوای نرم در تازی (وسمه) نیز گویند و هم چنین (ورق النبیل) کپودک خرجینک معین کتم را تازی میداند پنهان داشتن پوشیده داشتن، پوشیدگی اختفا. یا کتم عدم. جهان نیستی (که در پرده اختفا ست)
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی کلمن و کلمن گویند تازی گشته چهارمین کوده وات که از ک ل م ن پدید آمده صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتکن
تصویر کتکن
مخفی، چاه کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتمان
تصویر کتمان
پوشیده و پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نباتی است بقدر ذرعی ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنیه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی باندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامن
تصویر کامن
پنهان، پوشیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتم
تصویر کتم
((کَ))
پنهان کردن، پوشاندن، پوشیدگی، اختفا، وسمه، شمشاد
فرهنگ فارسی معین
((کَ یا کِ تّ))
گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتمان
تصویر کتمان
((کِ))
پنهان داشتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
((کَ مَ))
صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
((کُ مَ))
نام تجاری یخدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامن
تصویر کامن
((مِ))
پنهان شونده، پوشیده شونده
فرهنگ فارسی معین
پرده پوشی، پنهانکاری، خفیه کاری، کتم
متضاد: افشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرد مبتلا به کرم کدو
فرهنگ گویش مازندرانی
خپله کوتاه قد، هیزم درشت که از تنه ی درخت تهیه شود، بی حس، مساوی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی